❤الیوت❤
با اعصابی خورد ماشین رو گوشه ی حیاط پارک کردم و وقتی از ماشین پیاده شدم آرش رو پایین پله ها دیدم.
وقتی سمتم اومد بی توجه بهش سمت پله ها رفتم و بلند گفتم:
کجاست؟!در حالی که پشت سرم از پله ها بالا میومد گفت:
توی اتاق طبقه بالاست...زودی خوردم رو به داخل عمارت رسوندم و شروع کردم از پله های مرمری بالا رفتن.
وقتی صدای گریه های آیان به گوشم رسید که از نزدیکترین اتاق طبقه ی بالا میومد پا تند کردم و دستگیره ی در رو محکم پایین کشیدم و وارد اتاق شدم.
آیان با دیدنم دویید سمتم و محکم بغلم کرد.
توی بغلم گرفتمش و روی موهاش رو نوازش کردم و لب زدم:
شیششش...من اینجام...دردونه ی من!نگاه نفرت آمیزی به ایانی که با اخمی نگاهمون میکرد انداختم.
با اخم و فک فشرده ای لب زدم:
با اینکارهات میخوای چی رو ثابت کنی؟!وقتی داشتی گند میزدی به زندگیمون تا به آرامشی که میخوای برسی...یهو دادی زد و گفت:
بهتره دهنت رو ببندی تا نخوام کاری که نباید رو بکنم...آیان رو از بغلم درآوردم و با حرص بهش نزدیک شدم و گفتم:
مثلا میخوای چه غلطی بکنی؟!ایان خواست با عصبانیت سمتم بیاد که آرش اومد بینمون و نگران گفت:
حرف بزنین اما به جون هم نیوفتین...باشه؟!

YOU ARE READING
👑❤kingdom of love❤👑
Romanceادامه ی پادشاهی عشق... توی استوری اصلی جا نشد و مجبور شدم دوباره استوری جدیدی براش بسازم لاولیای اکلیلی!♡~♡ ♡Miss Aylar♡