❤آیان❤ترسیده بودم.
وحشت سر تا پام رو گرفته بود.
حتی نفهمیدم کی حس حالت تهوه ام بیشتر و بیشتر شد.
سرم رو خم کردم و هر چی خورده و نخورده بودم بالا آوردم.با نشستن دستی روی شونه ام سرم رو بالا آوردم.
الیوت بود!
نگران و ترسیده بهم چشم دوخت و قبل اینکه بیوفتم بغلم کرد.تا وقتی که برسیم داخل مدام به جونم غر میزد و توبیخم میکرد.
اونقدری بیحال و بیجون بودم که نفهمیدم کی وارد اتاقم شد و روی تخت خوابوندم.
شروع کرد به درآوردن لباس هام.
وقتی نگاهش روی پایین تنه ام ثابت موند بغضم ترکید.
دستش رو به سرش گرفت و از بازوم گرفت و نشوندم و تکون داد و عصبی توی صورتم غرید و گفت:
کدوم گورستونی بودی...هان؟!چرا جواب تلفن هام رو ندادی؟!میدونی اگه الآن بابا بیاد و توی این وضع ببینتت چیکارت میکنه؟!آیان تو میدونستی یه پسر عادی نیستی و رفتی زیر یکی...هان؟!هق بلندی زدم و چشام رو بستم تا نگاه های پر از تحقیرش رو نبینم.
از دو طرف صورتم گرفت و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و لب زد:
قربونت برم عصبی بودم دعوات کردم...میدونی که تموم وجود داداشی...کی این بلا رو سرت آورده...بگو تا زنده به گورش کنم...بگو که به خاک و خون بکشمش...وقتی یهویی در اتاق باز شد و قامت پدر توی چارچوب در نمایان شد.
از نگاه هاش آتش میبارید.
گام بلندی به سمتمون برداشت و یهو غرید:
این بود جواب تموم اون محبت هایی که بهت کردم...هان؟!عکس هایی رو سمتم پرت کرد.
الیوت با دیدنش شوکه بهم چشم دوخت.
با بغض بهش چشم دوختم.پدر یه لحظه هم مهلت نداد و اومد جلوتر و سیلی توی گوشم خوابوند.

YOU ARE READING
👑❤kingdom of love❤👑
Romanceادامه ی پادشاهی عشق... توی استوری اصلی جا نشد و مجبور شدم دوباره استوری جدیدی براش بسازم لاولیای اکلیلی!♡~♡ ♡Miss Aylar♡