👑❤76/5❤👑

15 1 0
                                    

❤الیوت❤

وقتی بردمش حموم و آوردمش بیرون مامان آیان بهم زنگ زد و گفت دلتنگ آیان شده و میخواد هر چه زودتر ببینتش.

وقتی روی تخت خوابوندمش و روش ملهفه ای کشیدم روی موهای رگ دار طلاییش رو بوسیدم و گفتم:
یکم استراحت کن تا من برم و زودی برگردم...خب عروسک داداش؟!

خواب آلود چشمی گفت که لبخند تلخی روی لبام نشست و سریع راهی عمارت شدم.

آرش توی عمارت نبود و به گوشیم که نگاه انداختم دیدم پیام داده که رفته به کارهای شرکت رسیدگی کنه.

تنها گذاشتن آیان با اون مرتیکه ی عوصی راضیم نمیکرد اما خب مجبور بودم برم عمارت پیش مادرهامون تا یکم آرومشون کنم و خبر آیان رو بهشون بدم و یا حتی بیارمشون دیدن آیان.

با سرعت متوسطی میروندم و تقریبا نزدیک های عمارت بودم که آرش زنگ زد.

با لبخندی برداشتم و گفتم:
جونم خوشگله؟!

خندید و با کمی مکث گفت:
توی راهی الیوت...صدای جاده هست؟!

هومی کشیدم و گفتم:
آره عزیزم...میتونی زودی کارت تموم شد بری پیش آیان تا من به خونهمون سر بزنم و برگردم؟!

چشمی گفت که با گفتن فعلنی قطع کردم.

نمیدونم چرا با این وجود که مطمئن بودم آرش خودش رو میرسونه پیشش باز هم دلم شور میزد!

👑❤kingdom of love❤👑Where stories live. Discover now