👑❤73/4❤👑

74 5 0
                                    

🌈راوی🌈

چند سال بعد...

توی اتاق در حال دوییدن بود.
روی تخت پرید و جیغ کشید و گفت:
ددی جونم پاشو...جیغ...پاشو...جیغ...

ویلیام کلافه و با لبخندی از روی عشق از خواب بلند شد و روی تخت نشست.
با چشای خمار به شیطونک مقابلش که با اینکه دیگه بچه سال نبود اما از بچه هم بچه تر بود چشم دوخت و گفت:
مگه دستم بهت نرسه شیطونک...

بعد حرفش لئو خواست فرار کنه که یهو جهید و از بازوش گرفت و خوابوندش روی تخت و روش خیمه زد.
لئو ترسیده موش شد و با چشای معصومش بهش چشم دوخت و گفت:
ددی ویلی؟!

پورخندی زد و روی لبای سرخش رو بوسید و گفت:
وقتی داشتی این شیر خفته رو بیدار میکردی باید به عواقبش هم فکر میکردی...

سرش رو توی گردنش فرو برد و دکمه های لباس خوابی که تنش بود رو پاره کرد و به سینه اش چنگی زد و گردنش رو مکید و گاز گرفت که نالید و لب زد:
تا نخورمت بیخیالت نمیشم بیبی بوی!

وقتی شلوار و لباس زیرش رو درآورد و لباس زیر خودش هم از پاش کند مضطرب بهش چشم دوخت.
بوسه هایی جای جای بدنش نشوند که بدنش شول شد و لب زد:
ویلی...اوممم...ویلی...

تو گلویی خندید و عضو سخت شده اش رو روی عضو کوچولوش مالید که نالید و روان کننده رو برداشت و روی پایین تنه اش ریخت و لب زد:
اولین بارت که نیست وروجک که اینجوری میترسی!

آروم آروم واردش کردش که جیغی کشید و تنها چند حرکت درون فضای داغ درونش باعث شد کام بشه.
اونقدری نزدیکی بهش و لمس کردنش داغم کرده بود که تنها چشیدن کمی از طعم درونش اون رو به اوج میرسوند!

👑❤kingdom of love❤👑Where stories live. Discover now