👑❤7/5❤👑

52 1 0
                                    


❤آیان❤

بعد از ناهار رفتم تو اتاق و روی تخت روی شکم دراز کشید و تبلتم رو برداشتم و فیلم محبوبم رو پلی کردم و مشغول دیدنش شدم.

اونقدری غرق فیلم بودم که متوجه حضور الیوت نشدم.
بعد از ناهار رفته به اتاق پدر تا باهاش صحبت کنه و فکر میکردم طول میکشه و برای اینکه حوصله ام سر نره ترجیح دادم فیلم ببینم.

وقتی اومد روی تخت و روم خوابید خندیدم.
گازی از گردنم گرفت که جیغی کشیدم و با خنده گفت:
خنده...به به چشمم روشن...آقا کوچولو اصلا تو به سن قانونی رسیدی که برای من فیلم صحنه دار میبینی؟!

برگشتم سمتش و معصومانه نگاهش کردم و گفتم:
داداشی...میزاری این بار باهات بیام پارتی؟!

اخمی کرد و گفت:
نخیر...کم مونده یه پسر با این بر و رو لعبت ببینن اون وحشی های همیشه راست کرده!

با لبای آویزون نگاهش کردم که لبخندی زد و انگشت اشاره و شستش رو فرو کرد توی گونه هام و نزدیک لبام لب زد:
داداش قربون اون نگاه های خوشگلت بشه...میدونی که هر چی بگم به صلاحته...هوم؟!

با لبخندی سری تکون دادم که روی پیشونیم رو بوسید و از روم بلند شد و سمت کمدش رفت و گفت:
دلم نمیاد بهت نه بگم اما باید قول بدی فقط و فقط کنار خودم بمونی و دستم رو ول نکنی...هوم؟!

با ذوق سری تکون دادم و رفتم سمتش و محکم بغلش کردم که خندید.

👑❤kingdom of love❤👑Where stories live. Discover now