Part 13 🥀

194 30 39
                                    

وقتی از محل کار اومدم خونه، دکمه هیچ جایی پیدا نمی‌شد. در اتاق خواب، روی بالکن، کنار استخر، یا در اتاق کار نبود. معمولا وقتی به خونه می‌اومدم اون فورا خودش رو با یک بوسه بهم نزدیک می‌کرد.
اما حالا نمیتونستم اون رو پیدا کنم.

سعی کردم وحشت نکنم و به بدترین نتیجه ممکن نرسم. خونه مشکلی نداشت و کارکنان اینجا آسیبی ندیده بودن. وقتی از اتومبیلم پیاده شدم، دروازه خونه بسته و قفل بود.
به طبقه پایین رفتم و دنبال پیشخدمت گشتم.

_لارز.

از آشپزخانه بیرون اومد، موهاش رو شانه زد و لبخند گرمی روی چهره‌اش نشست. مهم نبود چقدر عصبانی بودم، به نظر نمی‌رسید متوجه باشه.

"بله آقا؟"

_تو تیونگ رو دیدی؟

من قصد نداشتم اسمش رو در اطراف املاک صدا کنم. اون میدونست که شغلش اینه که لحظه‌ای که به خونه برگشتم، بهم خوشآمد بگه. من فقط این تقاضا رو دیروز ازش کردم و اون این قدر فراموشکار نبود.

+من اینجام.
دکمه با پیشبند قرمز دور کمرش، از آشپزخونه بیرون اومد.
+ ببخشید ساعت رو یادم رفت.
لکه‌ها روی پارچه و یک لکه سس روی گونه‌اش بود. به طرفم اومد و دستهاش رو روی جلوی پیشبند پاک کرد.
+یه دنیای دیگه تو این آشپزخونه هست...

_دوباره این شیرین کاری رو انجام نده.

نمیتونستم خشمم رو در مقابل لارز محو کنم و نشون ندم. اون میدونست که من چه جور ادمیم. لارز به آشپزخونه برگشت و سعی کرد بدون اینکه یکی از ما در این مورد چیزی بدونه ناپدید بشه.

چشمان دکمه بسته با شکاف تهدیدآمیز تنگ شدن : چه شیرین کاری؟

_دیروز چی گفتم؟ وقتی برگشتم خونه یا زانو میزنی کنار تخت یا خم میشی روی تخت. فرستادن من دنبال تعقیب یه غاز وحشی اطراف خونه غیرقابل پذیرشه. برای یه لحظه فکر کردم اتفاقی برات افتاده ....

+ من داشتم برات شام درست میکردم عوضی.

هر دو دستش رو روی کمرش گذاشت و نگاهش رو تیره کرد.
ناگهان زبانم بیش از اندازه برای دهنم احساس بزرگی کرد. کلمات فورا در گلوم خاموش شد، وقتی متوجه شدم که در عرض چند ثانیه چقدر خصمانه به نظر رسیدم. اون تنها کسی بود که میتونست جای خودم بشونه و حالم رو بگیره.

+ من زمان رو از دست دادم و نفهمیدم که خونه‌ای. اما اگه ازم بخوای که به زانو بیفتم و تو این لحظه برات ساک بزنم، انجام میدم. این چیزیه که تو میخوای؟

صداش رو بلند کرد و به شدت وحشی شد. اگه این بحث رو رد نمی‌کردم، تبدیل به یک تغییر مرگبار می‌شد. وقتی که من با دکمه شاخ به شاخ می‌شدم همیشه میباختم. اون با کلمات هوشمندانه و نترسش باعث می‌شد احساس گوه بودن بکنم.

Buttons And Pain [ season 3 : Completed ]Where stories live. Discover now