" تیونگ "ملک جونگ یک عمارت زیبا بود که از نوعی ظرافت ایتالیایی برخوردار بود که حتی مردم نمیتونستن تصورش رو هم بکنن. هر اینچ از ملک به عمد با همان لحن درست تزیین شده بود که بتونه زنده بشه. پر از تاریخ، قدرت و زیبایی، یکی از مناظری که تا به حال دیده بودم تماشاییتر بود.
منظره هر پنجره بیشتر از هر چیزی بود که تا به حال دیده بودم. تاکستانها تا اونجا که چشم دیده میشد امتداد یافته بود و تپههای پایین آهسته به طرف آسمان میخزید و یک دره خصوصی درست میکرد که بیننده بتونه ازش لذت ببره. هوا اینجا تمیز بود، بوی انگور و درختان شیرین میداد.
فقط به خاطر اینکه اینجا یک مکان افسانهای بود، دوستش نداشتم؛ دوستش داشتم چون خونه بود. اولین جایی بود که احساس میکردم متعلق به منه. جهیون همان کسی بود که من در مورد ازدواج باهاش خیال پردازی کردم و میخواستم بقیه عمرم رو باهاش سپری کنم. من هرگز فکر نمیکردم که بعد از اتفاقی که برام افتاد به کسی اعتماد کنم، اما واضح بود که به جهیون اعتماد کردم. مهم نیست چه اتفاقی افتاد؛ اون برای من اونجا بود. اون ازم محافظت میکنه.حقیقت این بود که کسی فقط خسته شده بود در حالی که من همه چیز رو کمی ساده تر میکردم. من احساس شکستگی نکردم وقتی که اونم شکسته بود. بدون پرسیدن سوال منو درک میکرد، و اون درک میکرد که من چه احساسی در اون روز داشتم بدون اینکه مجبور باشم بهش بگم.
برای بازگشت به این مکان زیبا، حتی اگه موقتی بود، یک امتیاز بود. ما راجع به کاری که میخواستیم انجام بدیم صحبت نکردیم، اما میدونستم که برای مدتی اینجا خواهم بود. برای من امن نبود که به کره برگردم، وقتی که بونز میتونست دوباره منو بگیره. به نظر میرسید تنها جایی که در امان بودم، هر جایی بود که جهیون اونجا بود و این کاملا خوب بود اگه اونم مثل من چنین احساسی داشت.
بدون اینکه به عقب نگاه کنه از در بیرون رفت. اون آخرین وداع خودش رو گفت و آماده بود که منو در گذشته رها کنه. اگه منو دوست نداشته باشه، دیگه هرگز منو دوست نخواهد داشت و تا زمانی که زنده بودیم هرگز دوستم نخواهد داشت بنابراین نمیتونستم برای همیشه اینجا بمونم. یک روز مجبور بودم از اینجا برم. تا اون زمان، قلبم رو تا اونجا که ممکن بود محکم نگه میداشتم. هیچ چیز نمیتونست احساسات رو در قلبم روشن کنه. عشق فقط در سینهام وجود نداشت، بلکه همه جا بود. نمیتونستم اون رو پاک کنم یا وانمود کنم که اینجا نیست. اما حداقل میتونستم از رشد کردنش جلوگیری کنم.
جهیون پشت میزی که روی اون کاغذهای صبحگاهی کارش وجود داشت،نشسته بود. تخم مرغ، گوشت خوک و نان برشته در کنارمون قرار داشت. غذا اینجا خیلی بهتر از چیزهایی بود که من عادت داشتم بخورم. همه چیز تازه و فاقد مواد نگهدارنده بود. امروز صبح، تخم مرغها رو از بازار گرفته بود و شکر خالص بود. انقدر خوشمزه بود که میتونم به همین دلیل به کره برنگردم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Buttons And Pain [ season 3 : Completed ]
FanficSeason 1 : Buttons And Lace Season 2 : Buttons And Hate Season 3 : Buttons And Pain • دکمه ها و نفرت 𝐂𝐨𝐮𝐩 : Jaeyong + ( Luwoo ) ❌این فیک فصل سوم دکمه ها و شلاقه!! ❌ ⚠️ : من نمیتونم دو دقیقه هم باهات حرف بزنم چون..... چون دوباره عاشقت میشم و...