Part 7 🥀

137 36 11
                                    

" تیونگ "

صبح روز بعد وقتی بیدار شدم، فورا بوی قهوه رو حس کردم. این عطر کاملا واضح بود. صدای شیشه آبجو از دوردست به گوشم میرسید. نور از پنجره به پلک‌هام اصابت کرد و میدونستم که خورشید داره طلوع میکنه، و این به این معنا بود که باید برم سر کار.
از تخت بلند شدم و اولین لباسی که روی زمین پیدا کردم رو برداشتم. مال جهیون بود. حس پارچه رو روی نوک انگشتام من رو به زمانی برد که باهاش زندگی می‌کردم. اون‌موقع هر روز صبح این کار رو انجام می‌دادم.
به آشپزخانه رفتم و جهیون رو دیدم که کنار میز نشسته بود. بدون پیراهن و باشکوه روزنامه صبح رو میخوند. فقط باکسرش تنش بود و پاهای عضلانیش از زیر میز معلوم بود.

+ صبحانه روی گازه. لارز این رو درست نکرده، اما خیلی خوردنیه

تخم مرغها رو روی بشقاب گذاشتم و یک فنجان قهوه ریختم. کرم و شکر قبلا روی میز گذاشته شده بودن چون جهیون دقیقا میدونست که من چه جوری صبحانه میخورم. در صندلی کنارش نشستم و به ساعت نگاه کردم. هنوز یک ساعت قبل از کار وقت داشتم تا بتونم کارام رو انجام بدم.
جهیون روزنامه‌اش رو خوند و یکبار هم به من نگاه نکرد. اگه پنجره پشت سرش چشم انداز سئول رو نشان نمیداد، من تصور میکردم که ما در توسکانی در ملک اون نشستیم. سایه ته ریش روی صورتش داشت پدیدار میشد و لبهاش کمی از بوسه‌های داغ که در شب گذشته با هم سهیم بودیم خشک شده بود.
خدایا... شب گذشته فوق العاده بود.
دویونگ هیچوقت منو اینجوری قانع نمیکرد. اون تاریک نبود و مطمئنا خیلی براش سخت بود. جهیون مثل یه تیکه گوشت با من رفتار کرد ولی درست انجامش داد. من هیچ وقت احساس بیشتر خواستن و مطلوبیت نکردم. دویونگ همیشه باهام مثل شیشه برخورد میکرد. انگار هرلحظه ممکنه بشکنم. احتمالا این بهترین سکسی بوده که من تا به حال داشتم، چون بلافاصله منو ضربه فنی کرد.

+ چطور خوابیدی دکمه؟

روزنامه رو پایین گذاشت و چشمای فندقی رنگش رو بهم دوخت. شب قبل، موهاش کثیف شده بود، و از جایی که پنجه‌هام رو درون سینه‌اش فرو برده بودم، خراش‌هایی روی سین‌هاش وجود داشت. یه جورایی همه اون چیزها باعث شد که اون سکسی‌تر بشه.

_ خوب

واقعا خارق العاده بود از وقتی که با اون توی یه تخت خوابیدم، یک کابوس هم ندیدم. وقتی تنها بودم کابوس قدیمی بونز به سراغم میامد. گاهی کاملا بی‌حرکت دراز میکشیدم، اما تکان کشتی رو از سفرم در اقیانوس احساس میکردم. خوابیدن با دویونگ چیز بهتری نداشت. همه چیز دقیقا مثل قبل بود. اما با جهیون، چیزی جز آرامش نبود. وقتی بازوهاش دورم قفل شدن هیچ چیز نمیتونست بهم اسیبی برسونه. من هرگز این رو با صدای بلند قبول نمیکردم، اما اون اولین کسی بود که باعث شد احساس امنیت کنم.

_تو؟

+مثل سنگ با آرامش

سپس قهوه‌اش رو نوشید و انگشتاش چانه‌اش رو مالید. ریش‌های صورتش از همیشه ضخیمتر بود، چون روز قبل تراشیده نشده بود. هرگز اون رو با یک ریش کامل ندیده بودم و از خودم میپرسیدم که چطور به نظر میاد. باز هم زیباتر به نظر میرسید؟ یا فقط مرگبار
حالا که کنار هم در نشیمن نشسته بودیم و اشتهامون احساس رضایت میکرد و از هم سیر بودیم، نیاز داشتم که سر کار برم.

Buttons And Pain [ season 3 : Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora