Part 15 🥀

162 38 35
                                    

+بهش میگن وفاداری، بونز. چیزی که تو هرگز درک نمیکنی.

این بار بونز لبخندی نزد : "نقشه اصلیم این بود که لوکاس منو به طرف تیونگ هدایت کنه. اما پس از هفته‌ها درد بی پایان، هنوز تسلیم نشده. حالا برنامه جدیدی دارم"

+من مطمئنم که این کار هم جواب نمیده.

من نمیدونستم که چطور جهیون میتونه انقدر آرام بمونه که تنها عضو خانواده‌اش در همین لحظه شکنجه می‌شد. فقط مردی با بتون در رگ‌هاش میتونست اینطوری این مسئله رو اداره کنه.

بونز گفت : "خیلی ساده‌ست"
ادامه داد :"ما یه معامله می‌کنیم... تیونگ در مقابل لوکاس"

جهیون هشدار داد : یادم میاد آخرین معامله ما چطور بود ... تو صداقت و شرافت نداری بنابراین من بهت اعتماد ندارم.

"تو حاضری جون برادرت رو به خطر بندازی؟"

+ به هر حال اون مرده.
صدای جهیون از شدت هیجان درهم نرفت. بدون هیچ واکنشی این رو پذیرفت.
+ من هرگز این معامله رو انجام نمیدم. خودت که میدونی. اون رو بکش و کارش رو تموم کن.

"وای، حتی منم از سردی تو تعجب کردم. برادرت از خیانت به تو امتناع کرد و تو اهمیتی نمیدی که اون بمیره"

+لوکاس درک میکنه.

این کابوسی بود که فقط به پایان نمی‌رسید. لوکاس یه جایی گیر کرده و بونز میخواست یه گلوله تو سرش خالی کنه و جهیون تنها خانواده‌اش رو توی دنیا از دست میده.

بونز هشدار داد : "من قصد کشتنش رو ندارم آرماندو .... میخوام اون رو شکنجه بدم تا وقتی که وارد شوک بشه و بعد قراره همه استخوان‌هاش رو نگه دارم و به مجموعه‌هام اضافه کنم. چهل و هشت ساعت بهت وقت میدم که درباره‌اش فکر کنی"

قبل از اینکه جهیون بتونه یک کلمه دیگه بگه گوشی رو گذاشت.
جهیون قبل از اینکه تلفن رو روی تخت بندازه، به صدای بوق خط گوش داد. در حالی که دست‌هاش رو در دو طرفش نگه داشته بود همان جا ایستاد. تنفسش آرام بود و حالت چهره‌اش تغییر نکرد. هر چیزی که احساس می‌کرد خیلی پایین‌تر از پدیدار شدن بود.
من چیزی نگفتم چون نمی‌تونستم نفس بکشم. ریه‌هام درد می‌کرد و قلبم میخواست از جاش بیرون بپره، چون با سرعت کامل کار می‌کرد. آدرنالین داشت منو می‌کشت.

_جهیون...

نمیتونستم در مقابل اشک‌هام بجنگم و اونا به بیرون سرازیر می‌شدن.
جهیون به من نگاه کرد، چهره‌اش هنوز سرد بود. روی تخت نشستم و زانوهام رو به سینه‌ام چسبوندم و هنوز گریه می‌کردم.

_نه...

جهیون به آرامی بهم نزدیک شد، چشماش از همیشه تیره‌تر بودند : دکمه شششش.

Buttons And Pain [ season 3 : Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora