Part 6 🥀

191 46 22
                                    

" جهیون "

_ وسایلت رو جمع کن.

کیف خالی رو روی تختش انداختم. در آستانه در ایستاده بود و دستهاش رو روی سینه‌اش گذاشته بود.

+ چرا؟

_مگه اینکه بخوای همیشه لخت باشی. بهت پیشنهاد میکنم چند تا چیز با خودت بیاری ..(کشوی لباس زیرش رو باز کردم و یه نگاهی انداختم و ادامه دادم)... اما اگه فقط میخوای باکسر برداری، منم باهاش مشکلی ندارم و استقبال می‌کنم.

قبل از اینکه کشو رو ببندم بهش چشمک زدم. بالاخره چیزی رو که میخواستم بدست اوردم و نمیتونستم حس خوبم رو داشته باشم. آخرین ماه‌های زندگیم بدون اون جهنم شده بود. بالاخره این مسئله رو به اون و خودم اعتراف کردم. حالا من اون رو زیر خودم توی تخت میخواستم، در حالی که پاهاش دور کمرم حلقه شده بودن.آلتم میخواست دوباره مزه‌اش رو بچشه.

+ من و دویونگ دیگه همدیگه رو نمیبینیم، پس هیچ معامله‌ای برای انجام دادن نداریم.

وقتی اون اراده‌اش رو از دست داد من چوب زیر بغلش بودم، اما لحظه‌ای که با من مبارزه میکرد دشمنش بودم.

_تو اشتباه میکنی.

+ من باهاش نمیخوابم. بنابراین معامله کنسله.

از این طرف اتاق به راه افتادم تا اینکه باهاش رو به رو شدم. حالت محکمی به صورتش گرفته بود، اما میدونستم که داره سعی میکنه ترسش رو پنهان کنه. وقتی اون حتی متوجه این موضوع نشد، من اون رو عصبی کردم. بدنش به طور طبیعی نسبت بهم واکنش نشان میداد، و هر دو آروم احساس راحتی میکردیم.

_تو بدهیت رو پس میدی و اونم نمیمیره. این معامله بود.

+ اما من دیگه اون رو نمیبینم.

_این به این معنیه که تو اهمیت نمیدی که من گردنش رو بشکنم؟
فاصله بینمون رو پر کردم و به زور به چارچوب در تکیه‌اش دادم.
_چون میکنم، دکمه. با نوک انگشتام اون گوه لعنتی رو میکشم. اگه این چیزی نیست که تو میخوای، پس وسایلت رو جمع کن. همین الان.

اون آتش سرکش توی چشماش حلقه زد و خطوط زیبای چهره زیباش رو نشان داد. لبهاش به طور اتوماتیک وار فشرده شدن و شانه‌هاش منقبض شدند. نوک سینه‌هاش در زیر پیراهنش سفت شد. نمیتونستم از میان پیراهنش این رو ببینم، اما زبان بدنش رو به خوبی می‌فهمیدم که دقیقا چه اتفاقی داره میافته.

+ من باورت ندارم.

فوری دستم رو دور گلوش حلقه کردم و فشاری تهدید آمیزی بهش دادم : اگه فکر میکنی من مردی رو که تو رو کرده رو نمیکشم، پس خیلی منو خوب نمیشناسی.

قبل از اینکه بهش صدمه بزنم دستم رو انداختم. لحظه‌ای که موافقت رو ندیدم طرف خشنم ظاهر شد. دلم میخواست اون رو در تخت و زیر بدنم ببینم جایی که بهش تعلق داشت.

Buttons And Pain [ season 3 : Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora