به سمت اتاق جرد رفت با بغض و گریه در اتاق را باز کرد تخت جرد هنوز نا مرتب بود وارد اتاق شد و به سمت تخت رفت کل اتاق بوی جرد را میداد از ظاهر بالشت مشخص بود که جرد بسیار در آن گریسته جنسن کنار تخت زانو زد و ملافه روی تخت کرد را با آغوش گرفت و شروع به گریه کردن کرد
بعد از آن جنسن دیگر مثل جنسنی که قبل از روبه رو شدن با جرد بود ، نبود
💜💜💜
۴ سال بعد جنسن به عنوان یکی از بهترین نیروی های پلیس انتخاب شد
ساعت ۴ بعد از ظهر بود جنسن مثل ۴ سال گذشته به اتاق جرد رفته بود لباس هایش را بو میکرد و میگریست ۴ سال گذشته بود اما داغ اون در دل رنج دیده ی جنسن تازه بود زنگ خانه به صدا درآمد ، جنسن در حالی که یکی از پیراهن های جرد را در آغوش گرفته بود در را باز کرد ، یکی از دوستانش به نام میشا پشت در بود
میشا بادیدن حال جنسن با عصبانیت پیش او آمد جنسن به سمت اوپن رفت و روی اوپن نشستمیشا : به خدا آخر خودتو به کشت میدی انقدر گریه میکنی ، من الان ۳ ساله که باهات دوستم و تو این سه سال یک روز ندیدم که تو بخندی فقط دیدم ناراحتی ، تو خودتی یا داری گریه میکنی پسر تو فقط ۱۰ روز با جرد بودی فراموش کن
جنسن : خفه شو میشا ، تو منو نمیفهمی ، تو عاشق نشدی
میشا : سه ساله دارم بهت میفهونم که عاشقتم جنسن
جنسن : منم سه ساله دارم بهت میفهونم که قلب و روح و جسم من عاشق جرده
میشا : اما اون مُرده ، مطمئنم که تا الان حتی یه استخوانشم باقی نمونده
جنسن : اون توی قلمبه توی وجودمه توی خونمه ، من کل این ۴ سالو با خاطراتش گذروندمو هر روز بیشتر عاشقش شدم و بیشتر از خودم بدم اومده
میشا : بس کن جنسن
جنسن : تو بس کن برو بیرون اینجا خونه جرده دوست ندارم چنین حرفایی رو تو خونه ی اون بشنوم برو
میشا :جنسن من میرم اما خودت بهش فکر کن باید فراموشش کنی
جنسن : گمشو بیرون
میشا : دارم گم میشم فقط ساعت ۳ دادگاه باش یه پرونده برات دارم فعلا...ساعت سه جنسن به دادگاه رفت
میشا : جنسن میخوام تو پلیس این پرونده باشی
جنسن : اما من تازه وارد این دادگاه شدم ، راستش به نظرم باید این بار منو معاف کنید ، و بزارید یه مقدار با این دادگاه و قاضی پرونده ها آشنا شم
میشا : نه ، جنسن تو باید تو این جلسه دادگاه به عنوان پلیس پرونده باشی چرا که تو به عنوان یکی از بهترین افراد آموزش دیده به این دادگاه فرستاده شدی ، و این پرنده هم مطمئنا به جنگ کشیده میشه!
جنسن : چه طور ؟
میشا : راستش خیلی این پرونده جالبه چرا که یک پسر از پدر و نامادریش شکایت کرده
جنسن : خوب این نوع شکایت ها عادیه
میشا : نه جنسن راستش داستانشون خیلی پیچیدست ، پسره توی یک تصادف قطع نخاع میشه و این طور که پدرش میگه پسر حافظشو از دست میده ، اونا حدود ۹۸ بار پسرو عمل میکنند اما پسر درمان نمیشه ، و پسر با اون وضعش به تحصیل ادامه میده و وکیل میشه و بعد از عمل ۹۹ پسر درمان میشه و بلافاصله بعد از درمان از پدر و نامادریش شکایت میکنه
جنسن : پرونده ی جالبیه
میشا : پس قبول میکنی که پلیس این پرونده باشی ؟
جنسن : چنین پرونده ایی دیگه پیدا نمیشه ، معلومه که قبول میکنم میشا!!!
میشا : پس ساعت ۴ بعد از ظهر امروز منتظرتیم
جنسن : اوه ، یعنی یک ساعت دیگه ؟
میشا : آرهجنسن سوار از محوطه دادگاه خارج و سوار آئودی آبی آسمونیش شد ، دستشو درون جیبش کرد و عکس قدیمی ای از خودش جرد در آورد ، به در ماشین تکیه داد و با چشمانی گریان به عکس نگاه میکرد ، انگار نه انگار که ۵ سال گذشته داغ از دست دادند جرد همیشه توی قلبش بود ، جنسن غرق خاطراتش بود و با شنیدن صدای لاستیک ماشینی که از کنار ماشینش عبور کرد به خودش آمد
ساعت ۴ بود
از ماشین پیاده شد کتش رو درست کرد ، تفگش رو توی جایگاهش گذاشت در ماشین رو بست و وارد دادگاه شد اما قبل از این که وارد سالن بشه به عقب نگاهی کرد پسری از ماشینی که کنار ماشین جنسن ترمز کرده بود پیاده شد ، قیافه پسر جنسن به یاد جرد انداخت واقعا شبیه جرد بود اما جرد تا قبل از روز آخر میخندید و همیشه لبخندی روی لباش بود ، اما این پسر به جز غم چیزی توی چهره اش نبود ، پسر جعبه ی قرصی از جیبش درآورد و تمام قرص های داخل آن را یکجا خورد ،
جنسن وارد سالن شد ، میشا منتظر جنسن بودمیشا : دیر کردی
جنسن : تازه ساعت ۴ شده
میشا : شانس آوردی پسره هنوز نیومده بیا بریم داخلجنسن و میشا به طرف اتاق محاکمه رفتند به محض ورود آنها ، همان پسری که جنسن رو به یاد جرد می انداخت وارد اتاق شد
#S_M_H
YOU ARE READING
L💜VE|عشــ💜ــق
फैनफिक्शन📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 عشقهیچگاهازیادنمیرود💜حتیاگرزبانتبگوید:فراموشکردم... سومینفیکمنازجی۲ بهیادگذشته... ووت و کامنت فراموش نشه 💜