e🖤13~14~15

15 1 0
                                    

مری دوباره به آزمایشات نگاه کرد و در حالی که سعی در پنهان کردن اشک هایش را داشت ، برگه ها را مرتب کرد و رو به جرد و کریس با بغض گفت :

مری : این آزمایشات همه چی نیستند میدونی ؟
جرد : چی شده مری ؟
مری : جرد تو ، تو...سرطا...سرطان مغز استخوان داری ، نگاه کن نا امید نباش ، سرطان درمان داره ، مخصوصا نوع سرطان تو فقط باید شیمی درمانی شی و بعد باید مغز استخوانی که با تو شباهت داره رو...
جرد : من میمیرم؟
مری : نه جرد ، نه
کریس : اینجور نگو جرد
جرد : اگه من بمیرم چه بالایی سر جنسن میاد ، اون داغون میشه ، پسرمم داغون میشه
مری : جرد !
جرد : چیزی به جنسن نگید
کریس : اما
جرد : توروخدا بهش نگید

جرد اشک هایش را پاک کرد و

جرد : الیزابت میتونی یه کاری برام انجام بدی ؟

روز بعد

ساعت ۹ صبح بود ، در حال صبحونه خوردن بودن که تلفن جرد زنگ خورد  ، جرد تلفن را جواب داد و بعد از پنج دقیقه پالتوی سیاه رنگش را  پوشید و به سمت در خروجی رفت ،
۱۰ دقیقه گذشت و جرد نیامد و جنسن با ناراحتی به سمت آیفون رفت تا  ببیند جرد برای چه به بیرون رفته  ، جنسن از تصویر آیفون دید دختری داره با جرد حرف میزنه و بعد دختر ، صورت جرد رو نوازش کرد و جرد درحالی که پشتش به دوربین آیفون بود ، سر تکان  داد ، جنسن ، دخترو میشناخت اون ، اون الیزابت بود خواهر مری  ، جرد برگه ایی که در دست داشت رو تو جیبش گذاشت و وارد خونه شد  ، جنسن برای این که جرد نفهمه که اون دختره رو دیده به آشپزخونه برگشت ، جرد به سمت اتاقش  رفت و بعد از چند دقیقه با ساک لباساش به سمت راهرو رفت ، جنسن با چشمانی متعجب به جرد نگاه میکرد

جنسن : جرد چی شده ، میخوای کجا بری ؟

جرد در لحظه شکست اما اشک چشماش رو پنهان کرد و روبه جنسن گفت :

جرد : من باید برم جنسن ، من رو ببخش من و تو نمیتونیم با هم بمونیم

قلب جنسن شکست و صداشو حتی جرد هم شنید ، جنسن با چشمانی گریان رو به جرد گفت :

جنسن : چی میگی !  جرد نه توروخدااا ، نکنه پای یکی دیگه وسطه ، نکنه یکی دیگه رو میخوای ، جرد نه توروخدا
جرد : خیلی ، مردی خیلی دوست دارم اما من الیزابت رو میخوام ، ببخشید شرمندتم عزیزم  ، خداحافظ

جنسن در دلش با خدا حرف میزد اسرار میکرد جرد بمونه ، اون در حق جرد بد کرده بود اما لیاقت چنین برخوردی رو نداره ، صورت جنسن از اشکای گرمش خیس ، خیس شده بود مقابل جرد زانو زد پالتوی جرد رو گرفت و التماس میکرد که جرد نره ، جرد نگاهی به جنسن کرد و خودشو لعنت کرد ، موهای جنسن رو بوسید و از خانه خارج شد با این کار خودش را کشت ، جرد سوار ماشین الیزابت شد و الیزابت شروع به حرکت کرد ، جنسن از خانه خارج و با گریه مقداری دنبال ماشین دوید و در آخر روی زمین افتاد ، جنسن هق هق میکرد ، حتی جیسن هم با گریه از پنجره به بیرون نگاه میکرد

L💜VE|عشــ💜ــقWhere stories live. Discover now