مری دوباره به آزمایشات نگاه کرد و در حالی که سعی در پنهان کردن اشک هایش را داشت ، برگه ها را مرتب کرد و رو به جرد و کریس با بغض گفت :
مری : این آزمایشات همه چی نیستند میدونی ؟
جرد : چی شده مری ؟
مری : جرد تو ، تو...سرطا...سرطان مغز استخوان داری ، نگاه کن نا امید نباش ، سرطان درمان داره ، مخصوصا نوع سرطان تو فقط باید شیمی درمانی شی و بعد باید مغز استخوانی که با تو شباهت داره رو...
جرد : من میمیرم؟
مری : نه جرد ، نه
کریس : اینجور نگو جرد
جرد : اگه من بمیرم چه بالایی سر جنسن میاد ، اون داغون میشه ، پسرمم داغون میشه
مری : جرد !
جرد : چیزی به جنسن نگید
کریس : اما
جرد : توروخدا بهش نگیدجرد اشک هایش را پاک کرد و
جرد : الیزابت میتونی یه کاری برام انجام بدی ؟
روز بعد
ساعت ۹ صبح بود ، در حال صبحونه خوردن بودن که تلفن جرد زنگ خورد ، جرد تلفن را جواب داد و بعد از پنج دقیقه پالتوی سیاه رنگش را پوشید و به سمت در خروجی رفت ،
۱۰ دقیقه گذشت و جرد نیامد و جنسن با ناراحتی به سمت آیفون رفت تا ببیند جرد برای چه به بیرون رفته ، جنسن از تصویر آیفون دید دختری داره با جرد حرف میزنه و بعد دختر ، صورت جرد رو نوازش کرد و جرد درحالی که پشتش به دوربین آیفون بود ، سر تکان داد ، جنسن ، دخترو میشناخت اون ، اون الیزابت بود خواهر مری ، جرد برگه ایی که در دست داشت رو تو جیبش گذاشت و وارد خونه شد ، جنسن برای این که جرد نفهمه که اون دختره رو دیده به آشپزخونه برگشت ، جرد به سمت اتاقش رفت و بعد از چند دقیقه با ساک لباساش به سمت راهرو رفت ، جنسن با چشمانی متعجب به جرد نگاه میکردجنسن : جرد چی شده ، میخوای کجا بری ؟
جرد در لحظه شکست اما اشک چشماش رو پنهان کرد و روبه جنسن گفت :
جرد : من باید برم جنسن ، من رو ببخش من و تو نمیتونیم با هم بمونیم
قلب جنسن شکست و صداشو حتی جرد هم شنید ، جنسن با چشمانی گریان رو به جرد گفت :
جنسن : چی میگی ! جرد نه توروخدااا ، نکنه پای یکی دیگه وسطه ، نکنه یکی دیگه رو میخوای ، جرد نه توروخدا
جرد : خیلی ، مردی خیلی دوست دارم اما من الیزابت رو میخوام ، ببخشید شرمندتم عزیزم ، خداحافظجنسن در دلش با خدا حرف میزد اسرار میکرد جرد بمونه ، اون در حق جرد بد کرده بود اما لیاقت چنین برخوردی رو نداره ، صورت جنسن از اشکای گرمش خیس ، خیس شده بود مقابل جرد زانو زد پالتوی جرد رو گرفت و التماس میکرد که جرد نره ، جرد نگاهی به جنسن کرد و خودشو لعنت کرد ، موهای جنسن رو بوسید و از خانه خارج شد با این کار خودش را کشت ، جرد سوار ماشین الیزابت شد و الیزابت شروع به حرکت کرد ، جنسن از خانه خارج و با گریه مقداری دنبال ماشین دوید و در آخر روی زمین افتاد ، جنسن هق هق میکرد ، حتی جیسن هم با گریه از پنجره به بیرون نگاه میکرد
![](https://img.wattpad.com/cover/309185425-288-k194827.jpg)
YOU ARE READING
L💜VE|عشــ💜ــق
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 عشقهیچگاهازیادنمیرود💜حتیاگرزبانتبگوید:فراموشکردم... سومینفیکمنازجی۲ بهیادگذشته... ووت و کامنت فراموش نشه 💜