ساعت ۵ جنسن از اتاقش بیرون آمد
به طرف سالن رفت ، جرد در حال مرتب کردن اتاق بود
جنسن : جرد نمیای پارتی ؟
جرد : خونه ی جونیو ؟ نه
جنسن : چرا ؟جرد از روی مبل عروسک خروسی که برای بچگی هاش بود رو برداشت و به صورتش نزدیک کرد و سپس روشو به سمت جنسن کرد و با صدایی تو دماغی گفت
جرد: جرد از جاهای شلوغ بدش میاد
جنسن : آهان ، میبینمت!جنسن لبخند تلخی زد و به سمت در حرکت کرد
جرد : مراقب خودت باش
جنسن با شنیدن این حرف خنده ایی بیصدا اما از صمیم قلب زد و به سمت جرد رفت و لب های جرد را بوسید و به سمت در رفت
جنسن : عاشقتم پسر
جنسن از خانه خارج شد به سمت خانه جونیو رفت ، هنوز ۵ دقیقه ای نشده بود که از جرد خداحافظی کرده بود ، اما دلتنگش شده بود ، با هر کاری که بود خودشو سرگرم کرد و بالاخره ۱ ساعت گذشت اون همیشه از این مهمونی ها لذت میبرد اما حالا ، تنها فکرش جرد بود ، دستشو درون جیبش کرد موبایلش رو درآورد و شروع به وارد کردن شماره جرد کرد ، هنوز دکمه ی تماس رو نزده بود که موبایلش زنگ خورد ، جرد بود ، جنسن با خوش حالی موبایل رو جواب داد
جنسن : جرد ، همین الان داشتم شماره ی تو رو وارد میکردم که بهت زنگ بزنم
جرد : که دیدی من از تو عاشق ترم
جنسن : دیوونه کجایی
جرد : بیا بیرونجنسن با سرعت از خانه خارج و وارد چمن های محوطه خانه جونیو شد ، جرد روبه روی جنسن ایستاده بود
جنسن : اینجا چه کار میکنی ؟
جرد : این ماشینه همونیه که گفتی دوستش داری ؟
جنسن : اونو میگی که کنار درخته ؟ آره همون ماشینیه که دوست دارم ، چه طور ؟
جرد : خوب اون ماشین مال تو!!!
جنسن : چی ؟جرد خندید دستشو توی جیبش کرد و سویچ ماشینی رو از جیبش درآورد و
جرد : من واسه تولدت پیشت نبودم ، این ماشین هدیه تولدِ ۱۸ سالگیته!
جنسن : شوخی میکنی ؟
جرد : رانندگی که بلدی ؟؟؟جرد و جنسن سوار ماشین شدند جنسن خیلی خوش حال بود ، انا تا ساعت ۳ شب تو خیابون رانندگی میکردند
روز بعد ساعت ۹
جرد در حال پیانو زدن بود و جنسن در حال تماشا کردن او
جنسن : جرد میشه پرونده ایدا وانگ که برای ۱۳ سال پیشه رو از پدرت بگیری
جرد : اینطور ک اون شک میکنه ، شاید بتونم یه کار کنم
جرد موبایلش رو از میز پیانو برداشت و به پدرش زنگ ردجرد : سلام پدر.... خوبم ممنون.... من کی برای پول به شما زنگ زدم آخه ؟.... هیچی ، پدر راستی واسه این که میخوام وکیل شم میشه پرونده هایی که راجب قتل و اینجور موارده از اولین وکالتتون تا الانو بهم بدید.... واقعا.... مرسی.... نه پدر خونه نه.... من میدونم ایدا دوستم داره اما.... پدر نه بهش نگی که زنگ بزنه.... پدر ، پدر
جنسن : چی شد ؟
جرد : قرار شد ایدا بهم زنگ بزنه دعوتم کنه برم خونه
جنسن : میری ؟
جرد : دلم نمیخواد برمتلفن جرد زنگ خورد جرد تلفن رو روی بلندگو گذاشت و دکمه پاسخ رو زد
ایدا : جرد عزیزم
جرد : سلام
ایدا : جانم چه قدر دلتنگ صدات بودم
جرد : بابام پیشته ؟
ایدا : اون سر کاره ، تو رو خدا امشب بیا خونه دلتنگ چشماتم
جرد : با من اینجوری حرف نزن
ایدا : عاشق نشدی وگرنه درکم میکردی
جرد!: یداااا!
ایدا : جان ایدا
جرد : به پدرم بگو پرونده هارو آماده کنه میام میگیرمو میرم
ایدا : باید یه مقدار بمونی تا ببمینمت ، دلتنگ وجودتم
جرد : بایجرد با عصبانیت موبایل رو قطع کرد
جنسن متعجب به جرد نگاه میکردجنسن : فکر میکردم باهات بده واسه همین بهت چاقو زده
جرد : جنسن ، بار ها پیشنهاد های کثیفی بهم داده و هر بار که گفتم نه یه بلایی سرم آورده آخریشم که حمله با چاقو بود
جنسن : ایدا چند سالشه ؟
جرد : ۱۵ سال از ما بزرگتره ، خوب جنسن من میرم اماده شمجرد به سمت اتاقش رفت و بعد از آماده شدن و خداحافظی از جنسن راهی خانه ی پدرش شد
۱ ساعت بعد
جنسن ، در خانه تنها بود پس تصمیم گرفت برای خرید به بیرون از خانه برود ، پس از پوشیدن لباس بیرونی از خانه بیرون رفت و به سمت سوپ مارکت حرکت کرد وارد سوپر مارکتی شد
به محض ورود به سوپر مارکت موبایلش زنگ خورد جرد بودجنسن : جرد چی شد ؟
جرد : پرونده رو گیر آوردم اما چیزی توش نیست از اینکه ایدا گناهکاره یا بیگناه ، اما پدر یه دفتر اعترافات داره که فکر کنم در مورد اون مضوع توشش نوشته فکر نمیکم بتونم برش دارم ، اما تلاشمو میکنم
جنسن : ممنون
جرد : خواهش ، کاری نداری ؟
جنسن : جرد
جرد : جانم ؟
جنسن : مراقب خودش باش
جرد : تو هم همین طور خدانگهدار...جنسن با لبخند کوچکی روی لبانش موبایل رو توی جیبش گذاشت و منتظر شد تا جرد زنگ بزند
ساعت ۱۰ شب
جنسن درحال شام خوردن بود که جرد زنگ زدجنسن : سلام ، کجایی تو دلم برات تنگ شده
جرد : من خیلی بیشتر دلتنگتم
جنسن : نمیای ؟
جرد : نه امشب میمونم که شاید شب بتونم اون دفترو پیدا کنم
جنسن : صبح مدرسه میبینمت
جرد : فعلا...روز بعد
جنسن توی کتاب خونه در حال کتاب خوندن بود که جرد وارد شدجنسن : جرد اوه پسر دلم واست
جرد : من بیشتر
جنسن : آوردیش ؟
جرد : آرهجرد دست در کوله پشتیش کرد و دفتر اعترافات پدرش رو به جنسن داد
جنسن : تو خودت خوندیش
جرد : نع
جنسن : بیا بشین۳ ساعتی می گذشت که در حال گشتن بودن که بالاخره پیدایش کردند
چهره ی جرد ناراحت و چهره جنسن پر از حس انتقام شد ، جرد باور نداشت که پدرش چنین کاری کرده باشدجنسن : حق با من بود همیشه حق با من بود ، نمیتونم پدر تو ببخشم
جرد : جنسن من واقعا متاسفم که
جنسن : حرف نزن جرد ، من تورو هم نمیبخشم چرا که اون پدرته من همیشه ، از پدرت متنفر بودم نمیتونم عشق پسرشو تو دلم داشته باشه
جرد : جنسن چی میگی ؟جنسن دفتر رو گذاشت و کتاب خانه خارج شد ، جرد شکه شده که چه طور جنسن چنین حرفی زده بود...
#S_M_H
YOU ARE READING
L💜VE|عشــ💜ــق
Fanfic📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 عشقهیچگاهازیادنمیرود💜حتیاگرزبانتبگوید:فراموشکردم... سومینفیکمنازجی۲ بهیادگذشته... ووت و کامنت فراموش نشه 💜