پسر از کنار جنسن و میشا عبور کرد ، قد پسر بلند بود ،وقتی از کنار جنسن عبور کرد کتفش به کتف جنسن خورد و در یک لحظه نگاهشان به هم گره خورد ، چشمای رنگین کمانی پسر بیشتر جنسن را به یاد جرد انداخت ، پسر با دیدن جنسن چشمانش بارانی شد ، آن ها به یک دیگر نگاه میکردند که قاضی پسر را به دعوت کرد
قاضی : خوش آمدید آقای پادلکی لطفا به جایگاه بیاید
جنسن با شنیدن فامیل پسر ناخواسته به پسر نگاه کرد چشمان پسر پر از اشک بود ، پسر به جایگاه رفت
قاضی : آقای پادلکی خودتونو معرفی کنید و بگید که چرا از پدرتون شکایت داری به صورت کامل توضیح بدید
پسر : من ، جرد پادلکی هستم پسر جارلد پادلکی من از پدرم شکایت دارم چون عشقمو کشت ، من یه نوجوان ۱۷ ساله بودم در آرزو ۱۸ سالگی احساس میکرد خوش بخت ترینم چرا که برای اولین بار یکی رو پیدا کردم که عاشقش بشم ، کسی که بعد از مادرم عاشقم باشه ، نامادریم منو آزار میداد اما من کسی رو پیدا کردم که بتونه منو از دیت اونا نجات بده اسم اون شخص جنسن اکلس بود به یک روز نرسید که عاشقش شدم ، ما ۱ ماه عاشقانه زندگی کردیم اما پدرم از این موضوع دلگیر و عصبی بود اون میگفت این حس من آبروی خاندانمونو میبره ، پس یه نقشه ای کشید ، یک روز که داشتم با عشق زندگیم به مدرسه می رفتیم یه نفر و فرستاد تا با کامیون به ماشین ما بزنه
جنسن با دهان باز و چشمانی گریان به پسر نگاه میکرد ، آیا اون واقعا جرد بود جرد جنسن
پسر با چشمانی گریان و صورتی خیس شده از اشک ادامه دادپسر : وقتی من بعد از تصادف بهوش اومدم تو آمریکا نبودیم منم که به جز زبونم نمیتونم هیچ یک از اجزاء بدنم تکون بدم ، پس ترجیح دادم از همون زبونم استفاده نکنم ، وقتی بیدار شدم پدرم گفت جنسن مرده من تو شک بودم به پدرم شک داشتم جوری وانمود کردم که چیزی یادم نمیاد تا اینکه یه روز پدرم و دیدم که درباره اون تصادف با نامادریم حرف میزد و شنیدم ، شنیدم پدرم به خاطر آبروش با من با روح من با قلب من بازی کرد ، پس تحصیل کردم و وکیل شدم تا بیام اینجا و از این آقا و همسرش شکایت کنم ، آقای قاضی اگه ، اگه بگی حرفام بی منطقه من شاهد دارم اما اگه بازم قبول نکردید ، ازتون میخوام منو مجازات کنید من ، من باعث شدم عشقم بمیره چون عاشقش شدم ، من براش اون ماشینو خریدم اگه اون ماشینو نمی خریدم یا اگه اون روز من پشت فرمون بودم من ، من میمردمو اون زنده بود ،کاشکی من میمردم ، کاشکی
در این هنگام پسر به زمین افتاد و تشنج کرد و از دهانش کف به بیرون آمد میشا پزشک بود با سرعت به سمت پسر رفت ، جنسن سرجایش خشکش زده بود ، اون واقعا جرد بود
میشا : یکی کیف منو بهم بده این پسر قرص مصرف کرده
جنسن با سرعت کیف میشا رو بهش داد و با چشمانی لرزان جرد ، آری جرد خودش را نگاه میکرد جردی که آرزو داشت یک بار دیگر او را ببیند و از اون معذرت خواهی کند
میشا از داخل کیف آمپولی درآورد و و بین عضلات سینه جرد فرو کرد ، که جرد چشمانش را باز کرد
YOU ARE READING
L💜VE|عشــ💜ــق
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 عشقهیچگاهازیادنمیرود💜حتیاگرزبانتبگوید:فراموشکردم... سومینفیکمنازجی۲ بهیادگذشته... ووت و کامنت فراموش نشه 💜