ch6

322 50 117
                                    

 سطح _ کشتی:

تو کشتی همه با بهت به مانیتور خاموش زل زده بودن.

کل مبارزه به دقیقه هم نکشید. طوفانی اومد، همه جا سیاه شد و بعد جکسون، سوزی، جنویو، فرانسیس بیهوش روی زمین افتاده بودن. تمام. بدون هیچ جزئیاتی. و دقیقا همین هم باعث میشد بیشتر از قبل از اون پسر اسرار آمیز و مرموز بترسن. اون پسر معنی واقعی کلمه سایه بود.

بعد از مبارزه همه تو راهرو منتظر بودن تا منتور ها بیان بیرون. جکسون، جنی، سوزی سرپایی درمان شدن و فرانسیس تو درمانگاه موند. ولی خبری از تهیونگ نبود. جیمین از جکسون و بقیه درمورد تهیونگ پرسید ولی حتی جکسون هم از وقتی به هوش اومد تهیونگ رو ندیده بود. هیچ کدوم از سه منتور درمورد مبارزه حرفی نمیزدن. درواقع حتی خودشون هم متوجه نشدن چه اتفاقی افتاد. همه چیز تو کمتر از یک دقیقه خلاصه شد و همه رو شوک زده رها کرد.

کتابخونه، محوطه ی باغ، همه جا حتی سالن تمرین و درمانگاه رو هم گشت ولی خبری از مرد نبود. در نهایت خسته از گشتن و به نتیجه نرسیدن، سمت اتاق خودش رفت که وسط راه حسی اونو به سمتی میکشید. وقتی پیگیر شد متوجه شد منشا این حس اتاق تهیونگه. چنین احساسی به عنوان یه درمانگر طبیعی بود. البته وقتی دم اتاق رسید فهمید فقط حس خودش نبود. بیشتر از خودش فلایکو بود که پشت در اتاق پشت سرهم غرش میکرد و زوزه میکشید و به تکاپو افتاده بود. سریع در اتاقو باز کرد و با عجیب ترین صحنه ی عمرش روبرو شد.

اتاق به هم ریخته و تو تاریکی فرو رفته بود. میز و صندلی های اتاق شکسته ی و هر کدوم طرفی پرت شده بودن و حتی نمیتونست حدس بزنه این همه به هم ریختگی کی اتفاق افتاده. چشمش به تهیونگی افتاد که بین تخت و میز، نشسته و به دیوار تکیه داده و به وضوح میلرزید. تو اتاق پرید و با ترس اسم پسر رو فریاد زد.

با شنیدن اسم خودش سرشو کمی بالا آورد و به سختی لبخند خسته ای زد:

_ جیم!

جلوی پاش زانو زد و شونه هاشو گرفت و با حس کردن درد وحشتناکی عقب کشید و وحشت زده فریاد زد:

_ خدای من! باید بری درمانگاه.

_ خوبم.

به سختی با لبخند محوی زمزمه کرد ولی این چیزی نبود که بتونه از یک هیلر مخصوصا جیمین مخفی کنه.

_ حتی اگه هیلر هم نباشم فقط یه احمقم که این مزخرفتو باور کنم. فاک! تهیونگ فکر کنم داری میمیری. یعنی جدی جدی داری میمیری! نه مثل قبل، این یکی دیگه واقعیه!

_ بلاخره! خبر خوبیه.

با نیشخندی زمزمه کرد ولی با سرفه ی سختی که کرد چهرش تو هم رفت.

_ خفه شو احمق.

بعد از اینکه به تهیونگ کمک کرد رو تخت دراز بکشه، دستشو رو بدن منقبض و لرزون تهیونگ کشید تا منبع درد رو پیدا کنه ولی جز احساس درد و سوزش شدید چیزی حس نمیکرد. دستشو برداشت و بعد از تمرکز، دوباره تلاش کرد و ایندفعه نیروی خارجی شدیدی احساس کرد. سعی کرد نیروی خارجی رو دفع کنه ولی تمام تلاشش بیفایده بود.

Ruler of the dark || TaehyungWhere stories live. Discover now