Chapter 13
"به من پشت نکن و منو توی این دنیای تاریک تنها نزار جمین! شعله هات رو از آنِ من کن تا خاکستر بشم."
جنو گفت.
"تو یه احمق گنده ای بیش نیستی لی جنو"
جمین در جواب گفت و جنو رو بالاتر کشید و لب هاشون رو به هم دیگه وصل کردن
همون جور که توی نور کم اتاق همدیگه رو می بوسیدن جنو به خودش قول داد که تموم نورهای جهان رو برای خونوادش جمع کنه.
هر روز زندگی توی قصر ستاره سخت تر میشد، شکارچیانی بودن که هر نفسی که میکشید رو زیر نظر داشتن. هر کاری که می کرد رو زیر نظر داشتن. همشون دنبال یه لحظه ای بودن که جنو بیشتر از وقتای دیگه آسیب پذیر بشه و جنو به اندازه کافی طعمه اونا شده بود. حالا وقت این بود که به یه هیولا تبدیل بشه.
قرار بود از این به بعد؛
سحر ها فقط برای اون به دنیا بیان،
خورشید فقط به خاطر وجود جمین طلوع کنه،
پرندگان فقط برای نوزادش جشن سرود به راه مینداختن،
بدون خواست و اراده اون روزها حق تموم شدن نداشتن و شبی شروع نمیشد،
بیست سال تموم جنو سعی کرد از دشمناش شکست نخوره و از این به بعد هم برای پیروزی توی این جنگ می خواست بجنگه.
*
هفته های بعدی به نفع اونا شده بود چون همون جور که پیش بینی شده بود تیونگ توی باردار کردن سویونگ با شکست مواجه شده بود و این نه تنها خودشون رو نا امید کرده بود بلکه پادشاه و ملکه رو هم ناامید کرده بود.
و خب این موضوع باعث شد که کم کم شایعات روی کار بیاد و حتی به گوش مردم عادی برسه. شایعه ای که باعث شد شاهزاده تیونگ رو به خاطر عقیم بودن مسخره کنن
توی این حال و هوا هم جمین و جنو مورد احترام بیشتری قرار گرفته بودن و توجه زیادی رو به خودشون جلب کرده بودن.
شکم امگا بزرگتر و بزرگتر میشد و این به همه نشون میداد که اون واقعاً شاهزاده ای رو درون شکمش داره.
دردهای کوتاه سر صبح و فعالیت های روزانهـش مثل قدم زدن بیشتر شد چون فعالیت هایی مثل راه رفتن باعث میشد که زایمان راحت تری داشته باشه
و البته که جنو هیچ وقت یادش نمی رفت که هر روز صبح آب میوه و بیسکویت های مورد علاقه جمین رو کنارش روی میز بزاره چون بعضی وقتا صورتی کوچولو دلش نمیخواست از روی تخت بلند بشه و ترجیح میداد توی همون جای گرم و نرمـش دراز بکشه.
ترک هایی که توی ریشه ایجاد شده بود هرچند کم بود ولی سر جاش بود. مارک و تیونگ از هم دور شده بودن، خصمانه نه! ولی بازم این دوری یهویی ایجاد شده بود. اون همه سال رابطه برادریِ قوی ای که بود یهویی نابود شد ولی راه برگشت هنوز پابرجا بود و به خاطر همین جنو می دونست که باید صبور و البته باهوش باشه و از دستورات جمینـش پیروی کنه و از تمایلات غلط خودش برای انجام دادن کارای غلط دوری کنه.
YOU ARE READING
Wind of the dawn - nomin
Fanfiction" طلوع باد " " لی جنو، شاهزاده سومی است که به دنبال راه هایی برای لبخند زدن دوباره مادرشه و البته قاطعانه از باخت در برابر دشمن امتناع میکنه. تنها چیزی که میخواد تاج و تخته اما سرنوشت براش بیش از یک تاج رقم میزنه. و جمینی که از دست برده ها نجات پیدا...