میخوام آسمون رو روی سرشون خراب کنم و اونام میدونن که میتونم اینکار رو بکنم...
ولی دیگه همه چیز جوری تغییر کرده که اگه اونا به آخِرِ خط هم رسیده باشن نمیخوام انتقامم رو بگیرم چون زمان خودش انتقام منو ازشون میگیره .
جنو، جمین و کوان رو به اقامتگاه فرستاد و بعد به اقامتگاه برادرش رفت تا حال برادرش رو جویا بشه.
وقتی به اقامتگاه تیونگ رسید مارک رو دید که سعی داشت ملکه که به طرز تاسف باری توی بغل پسرش گریه می کرد رو آروم کنه و دلداری بده.
"حالش چطوره؟"
از یوتا که اونجا ایستاده بود پرسید.
یوتا هم جزو کسایی بود که مثل جنو مانع کشته شدن تیونگ توسط سیچنگ شد.
"اون خوب میشه، به لطف شما"
بانو ارین گفت.
جنو برای اولین بار توی چشمای بانو ارین درخشش های مثبتی رو دید.
"شما قبل از این که خیلی دیر بشه برادرـتون رو نجات دادین."
لرد کون اضافه کرد و سرشو به نشونه احترام خم کرد.
جنو سری به نشونه فهمیدن تکون داد و با چشماش دنبال سویونگ گشت و اونو درحالی پیدا کرد که گوشه ای نشسته بود و اشکـاش صورتشو خیس کرده بود و بی صدا به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود
جنو نزدیکش شد و شونهـش رو فشرد و بهش گفت:
"قول میدم که تیونگ از پسِ اینم برمیاد ،مثل همیشه! هیچی نمیتونه جلوی اونو بگیره، الخصوص الان که این وضعیت پیش اومده. تیونگ هیونگ این وضعیت رو قبول نمیکنه و برای اثبات خودشم که شده خوب میشه"
جنو خودشم می دونست که حق با خودشه، ولی اینم میدونست که همهـی این نمایش زیر سر امگای مو صورتیـشه؛ وسوسه کردن سیچنگ به توهین و آسیب رسوندن به تیونگ و کمک کردن جنو به تیونگ و ایجاد وجهه خوب از جنو توی ذهن بقیه...
وقتی سولگی از اتاق بیرون اومد، سویونگ نگاه پریشونـشو به سمتش چرخوند .
سولگی تعظیمی کرد و وضعیت تیونگ رو به طور خلاصه گفت:
"ایشون خوب میشن ،زخمشون خیلی عمیق نبوده و فقط به جراحی کوتاهی نیاز داشتن. اما جراحت سرـشون میتونست خطرناک باشه. و حالا هم باید منتظر باشیم تا شاهزاده به هوش بیان."
جنو ترجیح داد که فعلاً همراه بقیه منتظر بمونه. پادشاه هم طرفای نیمه شب اومد ،پیشونی همسر نگرانش رو بوسید و دستی به موهای سویونگ کشید و رفت تا وارد اتاق بشه تا تیونگ رو ببینه ولی ایستاد به جنو نگاه کرد و سمتـش رفت و کوچکترین پسرش رو به آغوش کشید و پدرانه پشتـش رو نوازش کرد. جنو نمی دونست که باید چیکار کنه چون پدرش هیچ وقت اونو این شکلی بغل نکرده بود.
YOU ARE READING
Wind of the dawn - nomin
Fanfiction" طلوع باد " " لی جنو، شاهزاده سومی است که به دنبال راه هایی برای لبخند زدن دوباره مادرشه و البته قاطعانه از باخت در برابر دشمن امتناع میکنه. تنها چیزی که میخواد تاج و تخته اما سرنوشت براش بیش از یک تاج رقم میزنه. و جمینی که از دست برده ها نجات پیدا...