کولش و رو دوشش مرتب کرد و به همراه دوستش از خیابون رد شد
ترم جدید دانشگاه شروع شده بود کاراش زیاد بود اما حس و حال خوبی داشت
سال پیش بود که مادرش و از دست داده بود و زندگی تقریباً خوبی با پدر خوندش داشت
مردی که جز عصبانی شدن های ناگهانیش که خیلی خطرناک بود مشکل دیگه ای نداشت
همراه دوستش به خونه نزدیک میشد رفیقش که دختر درس خون و قد بلندی بود گفت: تهیونگا
ته روبروش وایساد و گفت: چیه؟
یونهی کولش و مرتب کرد و گفت: این روزا انگار حالت دوباره خوب نیست ، مثل زمانی شدی که مادرت فوت کرده بود
تهیونگ سرش و پایین انداخت و گفت: چیز مهمی نیست
یونهی دست رو شونش گذاشت و گفت: حتما هست ...... بهم بگو شاید بتونم کمکت کنم
پسر به درختی که کنارش بود تکیه داد و گفت: چند روزه حال بدی دارم همش حس میکنم قراره اتفاق وحشتناکی بیوفته ، حتی چند شب هم کابوس دیدم
یون بهش نزدیک تر شد و گفت: اما میتونه بخاطر افسردگیت باشه
تهیونگ تایید کرد و گفت: خودمم حدس میزنم برای همین باشه به هر حال حوصله یه دردسر دیگه ندارم ، واقعا نمیتونم تحمل کن
یونهی بغلش کرد و گفت: همه چی درست میشه نگران نباش ، اگه هم نشه من کنارت هستم خیالت راحت
پسر لبخندی زد و گفت: مرسی که هستی نونا بدون تو نمیدونم چی میشد
دختر فاصله گرفت و گفت: بهتره بری خونه ، مراقب خودت باش هر چی هم شد بهم خبر بده باشه؟
ته لبخندی زد و به سمت خونه رفت که دید ماشین مدل بالایی جلوی خونشون وایساده یکم که دقت کرد تونست پسر رییس پدرش و ببینه
جونگ سونگمین ، کسی که خارج کشور تحصیل کرده بود و جانشین پدرش بود پسری تقریبا جوون که همیشه کراوات میبست و مرتب بود و همیشه اخم بزرگی بین ابرو هاش بود انگار نه انگار لبخند زدن بلد بود
همه میگفتن آقای جونگ پسر دیگه ای هم داره اما کسی چیزی ازش نشنیده بود
وقتی دید سونگمین داره نگاهش میکنه به سمت خونه رفت
در و باز کرد و وارد شد
خونه متوسطی داشتن که پنجره های کوچیکی داشت و یه دست مبل خردلی وسط هال بود که رنگش از همیشه بی روح تر به نظر میومد بعد مرگ مادرش همه چیز غمگین تر شده بود اما هنوز هم امیدی به زندگی داشت
پدر خوندش مینگی داشت دنبال وسایلش میگشت
مردی قد بلند با موهای کم پشت و روشن
با دیدن ته گفت: تهیونگا یه مشکلی تو شرکت پیش اومده من باید برم ، مراقب خودت باش
اصلا حس خوبی به این اتفاق نداشت مشکل همیشه وجود داشت اما کی بود که ندونه آقای جونگ زیادی سختگیره
YOU ARE READING
kookv my hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من 🍸 کاپل: کوکوی ، نامجین ژانر: درام ، اکشن ، عاشقانه ، اسمات ، امپرگ اون قهرمان تهیونگ بود تو شبی که فکر نمیکرد کسی بتونه نجاتش بده سر راهش سبز شد و امن ترین خونه جهان و بهش داد