جونگ کوک تو دفترش نشسته بود و داشت کاراش و انجام میداد
چند ماهی از اون اتفاقات دیوانه کننده میگذشت و همه چی بهتر شده بود
بهتر از همه این بود که سونگمین هم برگشته بود و داشت به کارای خودش میرسید
یعنی نقاشی
علاقه ای که هیچوقت هیچی ازش به کسی نگفته بود و کوک واقعا از بابت این قضیه خوشحال بودهمینجوری که داشت کاراش و میکرد گوشیش زنگ خورد ، بدون که به اسم نگاه کنه جواب داد: بله؟
_ حالا دیگه اینجوری جوابم و میدی ؟؟
کوک از لحن کیوت دوست پسرش قلبش اکلیلی شد
دست از تایپ کردن برداشت و گفت: ببخشید عزیزم نگاه نکردم ببینم کیهتهیونگ با لحن کیوتش ادامه داد: نمیبخشم
مرد با خنده گفت: چیکار کنم شاهزاده من که ببخشیم؟تهیونگ با ذوق کیوتش گفت: امشب باید همه رو دعوت کنی تا خبر مهم و بهشون بگم
جونگ کوک با لبخند گفت: چشم زیبای من
ته با خنده گفت: من میرم به درسام برسم تو هم کارات و بکن و ..... با کسی حرف نزناین مدت کوکی خیلی زیاد ناز پسر و کوچیکتر و خریده بود جوری که ته ته داشت به این نتیجه میرسید مرد با حرفاش آدم و جادو میکنه و قلب آدم و به دست میاره ، برای همین از حرف زدن با هر جنبنده ای جز مینگی و سونگمین و نامجین و خودش محروم شده بود
کوک خندید و گفت: چشم قربان
پسر هومی کرد و گفت: مراقب خودت باش
کوک با صدای آروم و لبخندش گفت:دوستت دارم تهیونگیته ثانیه مکث کرد و بعد گفت: منم
و گوشی و قطع کرد
تهیونگ هیچوقت به این حد کیوت نبود
و این کیوتیش و مدیون چیز دیگه ای بودن_______________________________________________________
نامجین و مینگی با هم به سمت خونه جونگ کوک میرفتن چون سر راه دیده بودنش و قبل از اینکه مرد بتونه سوار ماشین خودش بشه زوج جوون تر ازش خواسته بودن باهاشون بیاد
سوکجین که پشت فرمون نشسته بود با در و فرمون نگاه کرد و تونست چند تا خراش پیدا کنه خطاب به نامجون که کنارش نشسته بود گفت: من فقط دو روز ماشینم و بهت دادم نامجون
این حقیقت که جین رو ماشینش حساس بود چیزی بود که نامجون جرات نمیکرد فراموش کنه
و این خراش ها واقعا اتفاقی شکل گرفته بودننگاهش و به طرف دیگه ای داد و وانمود کرد چیزی نشنیده
جین نفس محکمی کشید و از تو آینه به مینگی نگاه کرد: مینگی شی شما میدونید برای چی دعوتمون کردن؟
مینگی یکم شیشه رو پایین داد و گفت: نه فقط متوجه شدم که ته این مدت خیلی ذوق زده تر از قبل به نظر میاد و سر هر چیز کوچیکی خوشحال میشه
YOU ARE READING
kookv my hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من 🍸 کاپل: کوکوی ، نامجین ژانر: درام ، اکشن ، عاشقانه ، اسمات ، امپرگ اون قهرمان تهیونگ بود تو شبی که فکر نمیکرد کسی بتونه نجاتش بده سر راهش سبز شد و امن ترین خونه جهان و بهش داد