ته غرق خواب بود اما چیزی نمیذاشت به خواب شیرینش ادامه بده
با بدخلقی از رو تخت بلند شد و به دور و بر نگاه کرد اما تو تاریخی چیزی معلوم نبودبه سمت پنجره رفت و بازش کرد
به کوچه خلوت و ماشین های پارک شده نگاه کرد
هیچ چیز عجیبی اونجا نبود و ته بیشتر شک میکرد که چرا بلند شدهاما چند ثانیه بیشتر نگذشت که یه نظرش برگرده
یه مرد کاملا سیاه پوش فورا از یه خونه تو آپارتمان خودشون بیرون زد و سوار موتور در سر و صداش شد و از اونجا رفت و ته فقط تونست تماشاش کنه
وقتی مرد رفت ته پنجره رو بست و به چهره خواب دوست پسرش نگاه کرد
نمیدونست چیزی که دیده رو باید برای مرد بگه یا نه
به سمت تخت رفت و کنارش دراز کشید
تلاش کرد خودش و بخوابونه اما تا یه ساعت کاملا هوشیار بودنزدیک ظهر بود که تهیونگ با صدای جونگ کوک هوشیار شد: بیبی ..... بیبی پاشو یه چیزی بخور
وقتی پتو از روش کنار کشیده شد چرخ دیگه ای زد اما مرد نذاشت بخوابه
پشتش دراز کشید و محکم بغلش کرد: بیبی نمیتونی اینجوری بخوابی پاشو یه چیزی بخور ، دل منم برات تنگ شده
ته به سمتش چرخید و گفت: اما من خوابم میاد
جونگ کوک موهاش و بوسید و گفت: مگه دیر وقت خوابیدی؟
تهیونگ چشماش و فورا باز کرد
یاد اتفاق دیشب افتاد و گفت: نه ..... یعنی بعد تو خوابیدم اما دوباره بیدار شدم ...... بعد اون طول کشید تا بخوابمجونگ کوک آروم از روی تخت بلند شد و گفت: حالا که بد خوابیدی میذارم یه ساعت دیگه هم بخوابی اذیتت نمیکنم
ته سر تکون داد و گفت: یکم دیگه بخوابم خودم میام
و دیگه بحث و ادامه نداد
دو ساعت گذشته بود و جونگ کوک داشت به کارای شخصیش میرسید
رو مبل یه نفر نشسته بود و با دقت چیزی رو یادداشت میکرد ، حتی تو این مدت که اوضاعش بهم ریخته بود باز هم کارای شرکت و انجام میداد و برای برادر کوچیکترش میفرستاد
سرگرم کاراش بود که صدای در و شنید
وسایلش و رو میز گذاشت و با همون لباس خونگی به سمت در رفت ، اما وقتی بازش کرد کسی پشت در نبود ، نگاهش به بسته ای افتاد که رو زمین بودخم شد و برش داشت و دوباره به دور و بر نگاه کرد اما کسی و ندید
در و بست و بسته رو باز کرد و دید توش یه فلش سیاه رنگههمون جای قبلیش نشست و لپ تاپش و باز کرد و فلش و بهش زد
چند ثانیه صبر کرد و اطلاعات و باز کرد
چند تا برگه عجیب غریب بود که بیشتر شبیه شکایت نامه بود و جدا از اون ها یه فایل صوتی بودفایل و باز کرد و صداش و کم کرد
صدای مردونه ای شنید: جانگ جونگ کوک ..... متاسفم که نتونستم رو در رو باهات حرف بزنم ، حقیقتش یه سری چیزا دست و پام و بسته خودت بهتر میدونی چی میگمصدای پایه های صندلی به گوش رسید و حرفش ادامه پیدا کرد: تا الان فهمیدی من کیم جونگ کوک شی من پدر تهیونگم ، شاید فکر کنی من پدر ناتنیشم اما اون برام مثل پسرم با ارزشه حقیقتا اگه اتفاقی براش بیوفته تو هم زنده نمیمونی اما ...... اما میدونم پسر باهوشی هستی و کاری نمیکنی که ضرر کنی ...... چیزی که الان میخوام اون پوشس که از قرار معلوم دست پسرمه ، اگه پسرم و هم به دیدنم بیاری که چه بهتر اما اگه هم نیاوردی اشکالی نداره من خودم بعدا راهی پیدا میکنم که ببینمش به این شماره زنگ بزن تا باهات برای قرارمون هماهنگ کنم
#############جونگ کوک با اخم به صفحه مقابلش خیره بود
_ منم میخوام ببینمشجونگ کوک به تهیونگی که جلوی در وایساده بود نگاه کرد و گفت: فکر نمیکردم بیدار باشی
ته به لپ تاپ اشاره کرد و گفت: با صدای بابا بیدار شدم
جونگ کوک بیشتر اخم کرد
حسی که تهیونگ به پدرش داشت انکار شدنی نبود
و دشمنی بین اونها هم همین بودپسر کنارش نشست و گفت: ندیدی که اوردش؟
جونگ کوک سر تکون داد و گفت: نه ولی باید دوربین های آپارتمان و چک کنم
ته بی حواس لب زد: شاید همون مردی .....
ادامه حرفش و خورد و جونگ کوک بهش نگاه کرد: کدوم مرد ؟تهیونگ دست پاش و گم کرده بود
نمیدونست چی بگه
با من من گفت: همینجوری گفتم ....جونگ کوک با عصبانیت گفت: تهیونگ بهم بگو چی میدونی که من نمیدونم
ته بزاقش و قورت داد و گفت: صبح ..... صبح به آدم مشکوک دیدم که از آپارتمان فرار کرد
جونگ کوک از جاش بلند شد و گفت: چی گفتی ؟ یه مرد مشکوک دیدی و بیدارم نکردی تا برم دنبالش ...... تهیونگ میدونی داری چیکار میکنی ؟
پسر دستاش و مشت کرد و گفت: ترسیده بودم
جونگ کوک با عصبانیت بیشتر گفت: بیدارم میکردی لعنتی
ته گفت: بازم بهش نمیرسیدی فایده ....
جونگ کوک تمام برگه هاش و به میز کوبید و همش رو زمین ریخت: دیگه چی دیدی ؟
تهیونگ سر تکون داد و گفت: هیچی
جونگ کوک شروع به قدم زدن تو خونه کرد اما هر چی بیشتر فکر میکرد بیشتر عصبی میشد
مینگی میخواست خانوادش و نابود کنه
البته که جز سونگمین کسی تو اون خانواده خونخوار براش مهم نبود
اما اگه بلایی سر سونگمین میومد ..... مینگی درس بدی پس میدادتهیونگ و سونگمین خط قرمز های جونگ کوک بودن
جونگ کوک برگه هاش و جمع کرد و گفت: من به دیدن پدرت میرم به نامجون و جین هم زنگ میزنم که بیان پیشت .......
نگاه تندی کرد و گفت: بدون اجازه من هیچ کاری نمیکنی
تهیونگ به وضوح از رفتار مرد ترسید و سرش و تکون داد جونگ کوک خوبه ای گفت و به سمت اتاق رفت تا یه دوش سریع بگیره
هر کی فکر میکرد اشتباه بزرگی کرده بود
خودش هم نمیدونست چرا همه چیز و از جونگ کوک پنهان میکرد و اینجوری باعث دلخوری میشداینم ورژن کوکویش
بریم پارت بعددددد
YOU ARE READING
kookv my hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من 🍸 کاپل: کوکوی ، نامجین ژانر: درام ، اکشن ، عاشقانه ، اسمات ، امپرگ اون قهرمان تهیونگ بود تو شبی که فکر نمیکرد کسی بتونه نجاتش بده سر راهش سبز شد و امن ترین خونه جهان و بهش داد