با چهره نگرانش دست جونگ کوک و دور شونش انداخته بود تا کمکش کنه
وقتی وارد خونه شدن کوک دستش و نزدیک زخمش گذاشت و گفت: من خوبم تهیونگ
ته در و بست و قفل کرد و دوباره دست جونگ کوک و گرفت: نه خوب نیستی ، میخوام کمکت کنم
مهم نبود جونگ کوک چیکار کنه و چه حرفی بزنه ته میدونست که باید بهش کمک کنه به سمت اتاق خواب بردش و روی تخت نشوندش
مرد از دردی که داشت لبش و گزید روی تخت دراز شد و همون موقع نفسش و محکم بیرون داد تهیونگ کنارش نشست و دستش و گرفت: اگه درد داری دست من و فشار بده
کوک پشت دستش و نوازش کرد و گفت: خوبم ، میتونی یه لیوان آب برام بیاری؟
ته سریع بلند شد و به سمت آشپزخونه ای که از تو اتاق هم معلوم بود رفت
جونگ کوک گوشیش و از جیب شلوارش بیرون کشید و نگاهی به لیست تماس ها و پیام هاش کرد
فکر میکرد ممکنه سونگمین به نحوی فهمیده باشه اما تا الان سراغش و نگرفته بود ، گرچه صبح به راحتی میفهمید چون جونگ کوک نمیتونست با این حال سرکار بره و باید خبر میدادتهیونگ با لیوان آبی که دستش بود وارد اتاق شد نگاهی به داخل اتاق کرد و یه دفعه گفت: داروها رو یادم رفت
دوباره به سمت هال رفت تا دارو ها رو بیاره
جونگ کوک آروم خندید و زیر لب گفت: کیوتتهیونگ با لبخندی که صورتش و مثل فرشته ها کرده بود روی تخت نشست و قرص مسکن و به مرد داد
مرد بعد خوردن قرص دوباره روی تخت دراز کشید و گفت: به نامجون و جین چی گفتی؟
تهیونگ یکم فکر کرد و گفت: خیلی یادم نیست وقتی رفتیم بیمارستان هم نگران بودم هم ترسیده بودم ، به جین هیونگ زنگ زدم گفتم بیان بعد که ازم پرسید چی شده فقط گفتم چاقو خوردی
کوک نفس محکمی کشید و گفت: تا کجا میخوان پیش برن؟
تهیونگ با چشمای درشت شده گفت: کی؟
جونگ کوک سر تکون داد و گفت: عموی سونگمین برادر جونگ جیکوب ، مطمئنم اون تلاش میکنه تا سونگمین و به دست بگیره و کنترلش کنه
ته کنجکاو تر پرسید: تا به شرکت و مال و اینا برسه؟
جونگ کوک هومی کرد و گفت: یس ، در حالی که همه چی مال سونگمینه و باید هم باشه
تهیونگ هومی کرد و گفت: مثل اینا پولدار نبودن هم گاهی خوبه ، ما از این دردسر ها نداریم
خنده آرومی کرد و فکر کرد جونگ کوک حرفش و میفهمه اما اینطور نبود
کوک به راحتی تهیونگ نمیتونست زندگی مردم عادی و متوسط جامعه رو درک کنهسکوت چند ثانیه بینشون و صدی زنگ گوشی جونگ کوک شکوند
به شماره ای که رو صفحه افتاده بود نگاه کرد
ای کاش الان زنگ نمیزد
YOU ARE READING
kookv my hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من 🍸 کاپل: کوکوی ، نامجین ژانر: درام ، اکشن ، عاشقانه ، اسمات ، امپرگ اون قهرمان تهیونگ بود تو شبی که فکر نمیکرد کسی بتونه نجاتش بده سر راهش سبز شد و امن ترین خونه جهان و بهش داد