تهیونگ و کوک تو اتاق مرد نشسته بودن
هردوشون و حال و روز بهم ریخته ای داشتن و میشد فهمید چند وقته غذای درستی نخوردن و با آرامش نخوابیدن
اما این بین باز وضعیت ته بهتر بودآبمیوه ای که برای جونگ کوک خریده بود و براش باز کرد و گفت: حتما خیلی تشنه ای
مرد یکم از آب میوه خورد و بدون حرف اضافه ای گفت: چه اتفاقی افتاده وقتی بیهوش بودم؟
ته یکم تردید کرد اما گفت: جنازه یکی از دوستای پدرم و آوردن ، یکی از همون هایی که به شما حمله کردن .....
کوک دستش و آروم پایین آورد و گفت: بابات .....
پسر سر تکون داد و گفت: بهش زنگ زدن و گفتم به همراه بقیه دوستاش برن یه جای دیگه .... یه جا که امن باشن .... ولی حس میکنم عموت ....
کوک آهی کشید و گفت: قطعا اون دخیله
تهیونگ روتخت خوابوندش و گفت:تو نگران چیزی نباش فعلا استراحت کن ، اونا هم جاشون امنه نگران نباش
جونگ کوک که هنوز اخم رو پیشونیش بود و نمیتونست به چیز دیگه فکر کنه گفت: لطفا .... لطفاً هیچ بی احتیاطی نکن ته خواهش میکنم
پسر کوچیکتر که با لحن ملتمس مرد مواجه شده بود گفت: باشه .... مراقبم. شر درست نمیکنم
کوک چشماش و بست و بدون اینکه دست پسر و رها کنه تلاش کرد یکم استراحت کنه
_____________
پرده توری و کنار زد و پنجره رو یکم باز کرد
باد خنک باعث شد برای اولین بار تو اون چند روز لبخند بزنه انگار کلی حس خوب بهش رسیده بودچرخید و نگاهی به نامجون کرد
کنارش نشست و بانداژ پیشونیش و نوازش کرد ، بوسه آرومی روش گذاشت و گفت: نامجونا ....... چند ساعته دارم صدات میکنم .... بلند شو نامجونینمیخواست زیر گریه بزنه و تو این شرایط جو و متشنج کنه پس یکم آب نوشید تا بغضش شسته شه دوباره مشغول حرف زدن با نامجون شد
چند دقیقه گذشته بود و داشت از هر چیزی که این دو سه روز دیده بود حرف میزد
حقیقتا هیچوقت تو عمرش اینقدر پشت هم و یکنواخت حرف نزده بودآهی کشید و با صدایی که کاملا زار بود گفت: نامجونااااااااااااا پاشو
با فکر اینکه نامجون خوابه چشماش و باز کرد اما نامجون داشت با لبخند نگاهش میکرد
وقتی چشمای جین از تعجب درشت شد با لبای خشکش لبخند زد و گفت: جین ....مرد فورا دست رو بازوش گذاشت و گفت: حرف نزن حرف نزن میرم به دکتر بگم بیاد چکت کنه
جین کاملا هول شده بود ، عین یه پسر بچه نه عین یه مرد بزرگسال و این تا حد زیادی بامزه بود ..... البته فقط برای نامجونی که خودشان شرایط جین نبود
YOU ARE READING
kookv my hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من 🍸 کاپل: کوکوی ، نامجین ژانر: درام ، اکشن ، عاشقانه ، اسمات ، امپرگ اون قهرمان تهیونگ بود تو شبی که فکر نمیکرد کسی بتونه نجاتش بده سر راهش سبز شد و امن ترین خونه جهان و بهش داد