part 20

2K 246 14
                                    

ته با احتیاط سوپی که درست کرده بود و توش آب گوشت ریخته بود و با قاشق کوچیک تو دهن پدرش می‌ریخت
یا دستمال دور دهنش و پاک کرد و دوباره بهش غذا داد
دو روز از وقتی که یونسونگ دستگیر شده بود می‌گذشت و هنوز پدرش بهوش نیومده بود
با اینکه خیلی غمگین و ناراحت بود اما تصمیم گرفته بود به هیچ عنوان ناامید نشه
امروز هم وقتی داجونگ برای سرم پدرش اومده بود گفته بود که حالش خیلی بهتره و دیگه نیازی به سرم نداره اما باید غذا و دارو هاش و تا آخر بخوره

تهیونگ کاسه سوپ و کنار گذاشت و خواست بلند شه که صدای شنید: ت....تهیو

ته فورا به سمت پدرش چرخید و دستش و گرفت: بله بابا من اینجام

مرد به سختی پلک هاش و باز کرد و گفت: تو .... سالمی؟

پسر که فهمیده چقدر گلوی مرد خشکه یکم آب بهش داد و گفت: آره بابا نگران نباش ، دیگه نیاز نیست نگران چیزی باشی

همه چیز و برای مینگی تعریف کرد و حتی گفت که کوک دیگه قصد نداره تو اون شرکت کار کنه و جای دیگه ای رفته
مینگی که حالا هوشیار تر بود گفت: واقعا اون پسر ....
ته سر تکون داد و گفت: اون هیچوقت نخواست جلوی شما رو بگیره اما برادرش واقعا از این قضیه مستثنی بود اون نمیدونست که اینجوری ازش استفاده شده

مرد چشماش و برای ثانیه ای بست و گفت: امیدوارم بعد از اینم ازم نخوای و نخواد که این قضیه رو نصفه کاره ول کنم

تهیونگ با لبخند موهای نیمه سفیدش و نوازش کرد و گفت: نمیخوایم بابا ، تو باید کار نیمه تموم و تموم کنی

مینگی تلاش کرد بشینه
نگاهی به اتاق کوچیک کرد و گفت: انتظار یه قصر داشتم
ته خندید و گفت: این خونه خود جونگ کوکه ولی من شنیدم خونه خانوادگی جانگ خیلی بزرگه

_ در اصل یه عمارته

تهیونگ به سمت صدا چرخید و دید کوکی بی صدا وارد شده و در حال پوشیدن دمپایی رو فرشیه

جلو اومد و بعد بوسیدن پیشونی ته به مینگی ادای احترام کرد: سلام آقای کیم من جونگ کوک ام پارتنر پسرتون

مینگی سر تکون داد و گفت: خوشبختم

تهیونگ با ذوق پرسید: رفتی بیرون چی شد؟
کوکی کتش و در آورد و گفت: شرکت جانگ تعطیل شده و سهام داره با سرعت موشک سقوط می‌کنه

مینگی که گوشش پیش کوک بود گفت: عموت چی؟

جونگ کوک به مرد نگاه کرد و گفت: براش حبس ابد بریدن

مینگی نفسش و بیرون داد و گفت: امیدوارم از اون تو درنیاد

ته لبخندی زد و گفت: خودت و نگران نکن بابا .... میخوای یه چیزی بخوری یا دوش بگیری

جونگ کوک فورا گفت: اینجوری نمیشه شاید براش بد باشه ، به دکترش زنگ بزن و ازش بپرس

ته لباش و جلو داد و گفت: شمارش و ندارم

kookv my hero [ Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora