پارت ۱۵

702 83 0
                                    

فلش نکست __ نیمه شب، فردای روز مالقات هوسوک و جونگکوک
راوی
روز قبل هوسوک برای جونگکوک از نحوه ی آشنایی خودش و خانواده
اش با تهیونگ صحبت کرد و وقتی به ماجرای ساعت که در کمال
تعجب باعث نجات اون و خانواده اش شده اما براش گنگ بود رسید ،
جونگکوک مشغول دادن توضیحات تهیونگ شد و کمی از نقشه های
اون رو برای هوسوک بیان کرد.
تبادل اطالعات بین دو طرف تا یک ساعت بعد ادامه داشت اما تو این
میون حسی مانع از این شد که جونگکوک هویت واقعی جین و
نامجون رو لو بده و همچنین هوسوک هم با خالصه کردن مالقات تازه
ی خودش و تهیونگ و درخواستش از هوسوک صحبت هاش رو به
پایان رسوند.
کمی بعد از اتمام گفت و گو جونگکوک از هوسوک درخواست کرد تا از
هتل به خونه ی اون نقل مکان کنه . اینجوری ارتباط نزدیک تری بهم
داشتن و در صورت تماس دوباره ی تهیونگ میتونستن با هم
هماهنگ باشن.
این شد که االن هوسوک تو این ساعت از شب توی تنها اتاق طبقه ی
پایین کنار پنجره ی باز اتاق ایستاده بود و در حالیکه از نسیم کوتاه
نیمه شب لذت میبرد به برنامه هاش فکر میکرد.
همونطور که مشغول برنامه ریزی بود صدای موبایلش اون رو از
افکارش بیرون کشید.
نگاهی به صفحه ی روشن و بدون شماره ی موبایل ش انداخت.
نفسش رو با کالفگی بیرون داد. فقط یک نفر بود که موقع تماس با
هوسوک شماره یا اسمی نداشت.
برای جلوگیری از بحث دفعه ی قبل و بیدار شدن افراد خونه، به
سرعت تماس رو جواب داد اما بر خالف انتظارش به جای صدای
تهیونگ، صدای دیگه ای که لهجه ی خاص و اشنایی داشت توی
گوشش پیچید:
+هوسوک شی...
÷خودم هستم... ش...
+از طرف ارباب تهیونگ تماس گرفتم، به کجا رسیدین؟
هوسوک چشماش رو توی حدقه گردوند و بی حوصله جواب داد:
÷از اونجایی که میدونم لحظه به لحظه آمارم رو در میاوردین باید
بگم تونستم کمی اعتماد جونگکوک رو جلب کنم، به طوری که از
امروز با اون زندگی میکنم.
+خوبه اما بهتره عجله کنید. هر چه زودتر از دستور ارباب اوه رو
اجرا کن، ایشون االن به سفر رفته ن اما به محض برگشتن ازتون
نتیجه ی دلخواهی رو میخوان، وگرنه..
دندوناش رو روی هم فشار داد و با حرص گفت:
÷خودم میدونم، الزم نیست تو هم بشی سوهان روحم.
بعد هم با عصبانیت تماس رو قطع کرد و تلفن رو روی تخت دو نفره ی
ساده اما شیک اتاق انداخت.
هوسوک
یک هفته ست که توی این خونه و با این جمع سه نفره ی عجیب
زندگی میکنم. این مدت تونستم اطالعات خوبی به دست بیارم، از
ساعات رفت و امد نگهبانا که به گفته ی كوك از جامعه ی خاصی
بودن و با نژاد های مختلف آشنایی داشتن و میتونستن در مواقع لزوم
محافظ ها و یا حتی شکارچی های خوبی باشن، گرفته ، تا مشکالت ریز
و درشت خود جونگكوك بابت جنین در حال رشده داخل بدنش. هر شب هم بعد از
خوابیدن اعضای خونه تائو به سراغم میاد و توی
باال رفتن مهارت هام که به خاطر اون طلسم به وجود اومدن کمک
میکنه. االن به خوبی میتونم چهار عنصر اصلی رو کنترل یا با هم
ترکیب کنم. اما باید بیشتر مراقب باشم یکبار نزدیک بود دستم توسط
اون موجود فضول ، جین رو بشه.
توی این مدت کم، به خوبی تونستم اعتماد كوك رو با دادن برخی
اطالعات ساده از تهیونگ یا تعریف برخی خاطرات گذشته جلب کنم.
از دیروز هم روی سست کردن اعتمادش نسبت به نامجون و جین
تمرکز کردم. با قدرتی که تهیونگ به زور توی وجودم کاشته تونستم ،
بعضی وقت ها میزان عصبی بودن نامجون یا جین رو افزایش بدم و
باعث شم توی همین مدت کم چند بار دعوای لفظی کوتاهی با
جونگكوك به راه بندازن.

نفرین شیرین   sweet curse Donde viven las historias. Descúbrelo ahora