پارت ۲۱

666 75 0
                                    

با شنیدن این خبر سکوت کوتاه اما خیلی بدی توی اتاق به وجود اومد. بعد از
گذشت چند ثانیه تهیونگ درحالیکه اخم شدیدی کرده بود رو به مادرش کرد و
گفت:
_اونا دنبال منن چون امکان نداره از حضور جونگکوک اینجا به این سرعت با
خبر شده باشن، باید قبل از رسیدنشون بچه ها رو از اینجا ببرین.
ملکه سری به تایید تکون داد و به سمت جین که هر دو قل رو توی بغلش گرفته
بود رفت تا با گرفتن بچه ها اونا رو از طریق راه عبور امنی که درست کرده بود
به کلبه ی مخفی خودش ببره اما جین به سرعت دستش رو عقب کشید و گفت:
×محاله بچه ها رو باهات تنها بفرستم، اینا امانتی های جونگکوکن هر جا باشن
منم همون جام.
تهیونگ،تائو و کریس رو به سمت جمع هل داد و با صدای عصبانی پرخاش
کرد:

_همه اتون باید برین، همین االن. میتونم وجودشونو حس کنم.
نامجون نگران از خواسته ی تهیونگ پرسید:
+پس جونگکوک چی؟ مگه نمیگی فقط دنبال توئن؟ اونم باید ببریم.
و به سمت در رفت تا به پیش جونگکوک برگرده اما تهیونگ بین اون و در قرار
گرفت و با نیش های بیرون زده گفت:
_حق اینکه دستت بهش بخوره رو نداری.
نامجون متعجب و عصبی از این حرکت تهیونگ اخمی کرد، مچ دست تهیونگ
که به شونه ش چنگ انداخته بود و گرفت و با چشمهایی که به رنگ دومشون
تغییر یافته بودن رو به خونآشام عصبانی غرید:
+من جونگکوک رو با تو تنها نمیذارم.
_ مجبوری، چون من دیگه اجازه ی نزدیک شدن هیچ کسی رو به جفتم ، نمیدم و
در ضمن اون هم االن قادر به تکون خوردن نیست.
با حس نزدیک شدن مهمونای ناخونده، شونه های محافظ قد بلند رو گرفت و به
سمت درگاه میون بر هل داد. با چشماش اشاره ای به تائو و کریس کرد، و اون
دو هم با چهره ای نگران هوسوک و جین رو که هنوزهم حاضر نبود از بچه ها
جدا بشه ، به سمت راه عبور باز شده رفته و بعد از ملکه ، در کسری از ثانیه
ناپدید شدن.
بعد از خالی شدن خونه برای بار اخر سری به جونگکوک که همچنان بیهوش
روی تخت قبلی قرار داشت زد. پسرک انسان، در حالیکه جسم برهنه شو مالفه
ی تمیزی پوشونده بود ، با اون موهای تغییر رنگ یافته که مشخص بود از روی
عجله و حرص کوتاه شده و رنگ پریده اش، بیشتر از همیشه آسیب پذیر دیده می
شد و تهیونگ قصد داشت برای یک بار هم که شده از اون در مقابل موجوداتی
به خطرناکی خودش دفاع کنه.
تهیونگ
همینطور که مالفه ی سفید رو روی جسم جونگکوک مرتب میکردم توی ذهنم
این کلمه ی " مال من " تکرار میشد. نگاه اخری به بدن ساکنش انداختم. شکمش
هنوزم کمی ورم داشت اما به نسبت قبل خیلی کوچیک تر شده بود. نفس عمیقی
کشیدم و سعی کردم بی توجه به عطر خونش که هنوزم توی هوا پخش بود، به
خودم مسلط شده و با دردسر تازه ام رو به رو بشم.
به محض اینکه خودم رو به ورودی عمارت رسوندم تونستم بوی چهار عطر
خون متفاوت رو حس کنم. این یعنی شورا بازم مثل همیشه جانب احتیاط و در
نظر گرفته . خوبه که هنوزم ذره ای از من و قدرتم ترس دارن.
با نزدیک شدن اون چهار نفر تونستم به خوبی هویتشون رو تشخیص بدم،
خصوصا که اون شنل های مزخرف و دست و پا گیر رو از تنشون خارج کرده و
روی دست انداخته بودن.
هر چهار نفر توی یه خط و در کنار هم با چهره های سرد جلو میومدن ، گرچه
سر دسته شون نیشخند کوچیکی روی صورتش داشت و میتونستم از این فاصله م
به خوبی بوی خون تازه ای رو که می داد حس کنم.
با رسیدن اون افراد دستام و توی جیب لباس کثیف و خونی شده م کردم و با باال
دادن یکی از ابرو هام، و صدای سردم پرسیدم:
_چی باعث شده افتخار دیدن دردونه های شورا نصیبم بشه؟؟
سر دسته شون، کیم هیچول، در حالیکه خون تازه ی گوشه ی لبش رو با نوک
زبون و حالتی اغواگرانه پاک میکرد گفت:
_بیخیال پرنس، اومدیم فقط یه سری بزنیم، بعد از یک ماه پیش که توی جشن

نفرین شیرین   sweet curse Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang