پارت ۹

1K 141 15
                                    

نفرین شیرین
کاپل: ویکوک
ژانر: خوناشامی_ امپرگ_ ماورایی_ اسمات
نویسنده: @scorpion0013
قسمت 9
korianchanel@
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

تهیونگ پوزخندی زد و زمزمه کرد:
_پیدات کردم بیبی.

...........................

نامجون در ماشین و باز کرد و اروم جونگ کوک رو روی صندلی عقب گذاشت.
بعد از شنیدن اون خبر شوک آور از طرف دکتر ،جونگ کوک از هوش رفته بود
و بعد از اتمام سرمش هم بهوش نیومده بود. پسر بیچاره رنگ به رو نداشت.
نامجون بعد از اطمینان از راحتی جونگ کوک پشت فرمون نشست و به سمت
خونه حرکت کرد. توی راه با جین تماس گرفت تا سوپ مقویی رو برای جونگ
کوک آماده کنه، سر راه هم داروهایی که دکتر تجویز کرده بود و گرفت. بعد از
گذشت یک ساعت جونگ کوک کم کم با بوی غذا بیدار شد و خودش رو توی
محیط امن اتاقش دید. کمی طول کشید تا اتفاق های اون روز رو به خاطر بیاره.

جونگکوک

بی حس و حال به دیوار زل زده بودم. تمام زندگیم ، رویاهام، آینده م و کال همه
چیزی هایی که میتونستم داشته باشم و از دست رفته میدیدم. نمیدونستم این کابوس
تا کجا قراره ادامه داشته باشه. بعد از سه ماه تازه به آرامش رسیده بودم، فکر
میکردم تونستم اون اتفاق نحس و پشت سر بذارم اما با این خبر....
توی همین فکرا بودم که صدای جین من و به خودم آورد:
_جونگ کوک...، بیدار شدی.....فکر کردم با آرامبخش هایی که بهت دادن تا
اخر شب میخوابی. بیا برات سوپ اماده کردم.
سینی توی دستش رو روی عسلی کنار تخت گذاشت. نگاه بی حوصله ای به ظرف
خوش رنگ و بوی سوپ انداختم:
_جین..فکر نکنم بتونم بخورم، خودت که این مدت دیدی...
جین: نگران نباش، دکتر این و تجویز کرده. ادویه ی اضافه یا محرک هم نداره.
میببنی که از بوش حالت بد نشده.
با اوردن اسم دکتر ناخوداگاه دستم به سمت شکمم رفت. خنده ی هیستریکی کردم.
نگاه ناراحت جین خیره به حرکت دستم بود:
جین: جونگ کوک...نگران نباش، از پسش برمیای
جونگ کوک: خواهش میکنم جین،تو دیگه حرف های کلیشه ای نزن. از پس چی
برمیام؟ بارداری؟؟؟؟؟ من یه مردم جین مثل خود تو .
جین: میتونی بندازیش هیچ کسی مجبورت نمیکنه نگهش داری اون برات یادآور یه
خاطرهی تلخه ، حتما نباید...
حرفشو با بی حوصلگی قطع میکنم:
_انگار خبرا کامل بهت نرسیده جین. اینی که توی شکمه منه یه بچه ی عادی
کوفتی نیست، یه جنین عجیب غریبه که بعد از گذشت چهار ماه تازه شکل یک
ماهه ها رو به خودش گرفته و متاسفانه اون لعنتی که دورش پیچیده و با یه رحمی
ازش محافظت میکنه از هر چیز معقول و غیر معقولی که از بقیه ی جنین ها
محافظت میکنن محکم تر و غیرقابل نفوذ تره و لعنت به شانس نحس من که با این
اوضاع حتی نمیتونم از شرش خالص شم چون ممکنه باعث مرگ خودم بشه. پس
دیگه نگو میندازیش و راحت میشی و از این اراجیف .
چهره ی متعجب جین خیلی خندهدار شده، البته اگه من حوصله ی خندیدن داشتم. از
سر و صدا شکمم که ناخواسته بلند شد به ناچار سینی غذا رو روی پام گذاشتن و با
ضعف مشغول خوردن شدم. تا قاشق اخر غذا جین حرفی نزد اما قبل از اینکه از
اتاق خارج بشه گفت:
_با همه ی چیزایی که گفتی جونگ کوک فکر کنم فقط یه راه داری....
+چی؟
_بگردی دنبال اونی که این بچه رو برات کاشته، شاید خودش بدونه چه جونوری
و تحویل تو داده و با چیزایی که تو از حرفای دکتر گفتی مسلما این جنین بچه ی
آدمیزاد نیست، شاید شانست یه جا به کارت اومده که من و نامجون هم آدم نیستیم
اونم وقتی قراره با کسی روبه رو بشی که توی خواب و بیداری هیوال صداش
میکنی و االن هم گرفتار پیامد های اولین دیدارشی.
بعد از زدن این حرف ها جین از اتاق خارج شد و من و توی بهت و وحشت تنها
گذاشت. روبه رویی با عامل کابوس هام؟ جین پیش خودش چی فکر کرده؟!!! من
همین االن هم دارم
پس میفتم، حتی وقتی به اون شب زجرآور فکر میکنم خون توی رگام منجمد میشه
بعد برم دنبالش که....نه امکان نداره.
نگاه خسته امو به آینه ی مقابل تختم میدم، دستم ناخوداگاه روی گردنم میشینه. بعد
از گذشت این مدت هم اون زخم از بین نرفته. تنها تفاوتش با اوایل نبود خون
مردگی های اطرافشه که باعث شده شکل دقیق تری ازش توی چشم باشه. مثل یه
خالکوبی زشت و عجیب. حتی یه طرح مشخص نداره، گاهی حتی فکر میکنم هر
چند وقت یکبار شکلش عوض میشه ،بعضی از شبا که کابوس هام خواب و ازم
میگیرن و تا صبح بیدار میمونم، میتونیم ببینم از اندازه ی معمولش توی روز
بزرگتر شده و حتی یه شب نور خفیفی هم اطرافش روشن شده بود اما به محض
روشن کردن چراغ همه چی به حالت اولش برگشته بود. االن هم حس میکنم
شکلش عوض شده. برای اینکه فکرم و از اتفاق های اون روز منحرف کنم به
سمت اینه میرم تا زخم تتو مانند روی گردنم و چک کنم .
از چیزی که میبینم نفسم توی سینه حبس میشه. پیرهنم و کامل درمیارم تا زخم و
درست و حسابی ببینم .
انگار واقعا تغیر میکنه اما لعنت بهش این دیگه چه کوفتیه؟

نفرین شیرین   sweet curse Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu