Small Talk

953 86 23
                                    

سلام.
دلم برای این سلام گفتن ها بهتون تنگ شده بود.
آخرین باری که اینطوری باهاتون صحبت کردم مربوط به خداحافظیم بود، درسته؟
چیکار میکنین؟ زندگی براتون چطوری میگذره؟

راستش رو بخواید، من زمان سختی رو گذروندم. حتی الان هم هیچ چیزی سر جای خودش نیست. توی این مدتی که نبودم، اتفاقات زیادی افتادن. نمیخوام بگم همشون بد بودن چون در حق اونایی که خوب بودن نامردی میشه. اتفاقای خوبی هم رخ دادن و باعث شدن برای یک لحظه احساس کنم خوشحال ترین انسان روی زمینم.

دارم سعی میکنم با خیلی چیزها کنار بیام. این میتونه زمان بر باشه، ولی درست میشه. همین ماجرای درست شدنش بهم یه عالمه غم میده. امیدوارم شما تا حدودی خوب باشین.

چرا برگشتم؟ دلم براتون تنگ شده بود، دلم برای نوشتن تنگ شده بود. خوشحالم از اینکه برگشتم. احساس میکنم بخش بزرگی از زندگیم رو میتونم با نوشتن بهتر کنم. شاید هم دارم اغراق میکنم؟ شاید بخش خیلی بزرگی هم نیست؟ ولی حداقل میدونم یه سری از بخش ها رو میتونم با نوشتن ترمیم کنم.

بعضی مواقع یه جرقه توی وجودم احساس میکنم؛ انگار اون جرقه بهم انرژی میده تا دوباره همه چیز رو بهتر کنم، ولی وقتی میخوام برم طرفش خاموش میشه. خیلی کم به وجود میاد. هیچوقت فکرش رو نمیکردم بخوام این رو بگم: توی بدترین موقعیت روحی هستم.

قبلا اینطوری میشدم. همه اینطوری میشن و این چیز عجیبی نیست، ولی این دفعه خیلی متفاوت شده. دارم تلاش میکنم قدم به قدم همه چیز رو برای خودم بهتر کنم و واسه همین دوباره اومدم تا بنویسم.

هیچوقت عاشق کسی نشدم - عشق به خانواده متفاوته چون از وقتی که چشم باز میکنی عاشق خانوادت هستی - و نظری درمورد چیزی که مردم از عشق توصیف میکنن ندارم، ولی میدونم عشق چیزی هست که خیلیا به خاطرش تا صبح بیدار میمونن. امیدوارم از تمام کلمات این بوک خوشتون بیاد و باهاش حس آرامش بگیرین.

حرف آخر:
خوشحالم از اینکه دوباره اینجا هستم و امیدوارم این بوک رو دوست داشته باشین.

لاو یو عال سو ماچ

- بلو

Down the road. | DrarryWhere stories live. Discover now