5

344 49 24
                                    

درست وسط برنامه شام با یکی از دوست هاش بود که پیام دراکو رو دید: میشه بیای خونه تا حرف بزنیم؟

تنها کاری که توی اون لحظه انجام داد، عذرخواهی دست و پا شکسته و ترک کردن رستوران بود. پیش قدم شدن برای حل مشکلات اون هم دقیقاً از طرف دراکو چیزی بود که هری رو شوکه میکرد. دراکو هیچوقت قدم اول رو برنمیداشت و هری میدونست پسر توی انجام این کار خوب نیست.

وقتی تاکسی جلوی در خونه ایستاد، هری از شیشه ماشین دراکو رو تنها و منتظر جلوی چند پله ورودی خونه دید. با پیاده شدن از تاکسی و بستن در، توجه دراکو به پسر جلب شد. هری تمام تنش و استرس درونش رو مخفی کرد و با قدم های آروم خودش رو به دراکو رسوند.

روی زانوهاش خم شد و دست تقریباً سرد دراکو رو توی دست خودش گرفت و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه پسر مو بلوند گفت:" چطوری شش ساعت اینجا نشستی و منتظر موندی درحالی که من با فراموشکاری و بی تفاوتی تنهات گذاشتم؟" زخم تازه روی قلب هری با شنیدن این حرف تیر کشید و پسر زمزمه کرد:" نظرت چیه بریم داخل درمورد این قضیه حرف بزنیم؟" ولی انگار دراکو هیچکدوم از کلمات هری رو نمیشنید.

سرش رو بالا گرفت و اونجا بود که هری متوجه قطرات اشک و گونه های خیس پسر شد. دراکو به نقطه ای دور چشم دوخت و با ضعف خفه کننده و نیمه شکسته ای توی صداش گفت:" اگه بهت میگفتن میتونی چمدونت رو جمع و این خونه رو ترک کنی، این کار رو میکردی؟" هری بدون ذره ای اهمیت به کثیف شدن کتش روی زمین خاکی نشست. عبور سرما از انگشت های دراکو رو به وضوح احساس میکرد.

مطمئناً جواب هری اون چیزی نبود که دراکو روی ذهنش حک و موندگار کرده بود. با وزیدن سریع باد و نامرتب شدن موهاش لرزید و پاسخ داد:" فکر نکنم بتونم این چهار دیواری رو بدون تو ترک کنم." کوه آتشفشان احساسات درونش فوران شد و دیگه راه برگشتی وجود نداشت.

"منظورم اینه که، اگه بهت بگن مجبور نیستی رابطه سختی رو بگذرونی، چمدونت رو به دست میگیری تا بری؟" نمیخواست برای چیزی که بهش علاقه نداره جوابی مطرح کنه.
"این حرف هایی که قراره برات بزنم به خاطر این نیست که نیمه مستم. حتی اگه مست ترین آدم جهان هم باشم کلمات برام مهمن." در اون لحظه، زمین هر لحظه سردتر میشد.

"توی این رابطه ای که داریم، من سردرگم شدم و تو هم با خودم گرفتار کردم. تو خودت رو داخل چاهی انداختی که من کنده بودم." دست هاش رو روی زانوهای دراکو گذاشت. مردمک چشم هاش رو با نگرانی روی صورت دراکو حرکت داد و میترسید فاصله ای بسیار طولانی بینشون ایجاد بشه.
"تو هیچوقت ازم فاصله نگرفتی. شب هایی بودن که میتونستی به راحتی همه چیز رو پشت سر بذاری-من رو پشت سر بذاری- ولی همیشه موندن رو انتخاب کردی." ترک کردن به طرز عجیبی آخرین گزینه برای هری بود.

Down the road. | Drarryحيث تعيش القصص. اكتشف الآن