بی دلیل از خواب پرید. سردرد غیرقابل تحملی به دور سرش میچرخید. دستش رو دراز کرد تا ساعت رو از روی تلفن همراهش بخونه، ولی عوضش مال دراکو اونجا بود. وقتی صفحه روشن شد، هردوتاشون اونجا بودن. این عکس و خاطراتش متعلق به چند ماه پیش بود. هردو حال دیگه ای داشتن: هری میخندید و دراکو سرش رو روی پایِ پسر گذاشته بود. حتی اون هم میخندید. اونقدر به عکس خیره شد که فراموش کرد ساعت رو نگاه کنه. دقیقا سه صبح بود.
پتو رو کنار زد و با دوری از سردرد به آشپزخونه رفت. شیشه نوشیدنی و لیوان نیمه خالیِ دراکو روی میز بود. لیوان رو توی سینک گذاشت و شقیقه هاش رو ماساژ داد. این روزها هر وقت بیشتر ذهنش رو با فکر کردن درگیر میکرد، بیشتر سردرد میگرفت. جعبه قرص و داروها رو از کشویِ کنار سینک برداشت و دنبال مسکن گشت. یک قرص همیشه برای بهتر شدن سردردش جواب میداد.
این سردرد از گرسنگی نبود و میدونست به خاطر ناراحتی همچین حالی داره. هنوز هم تماس کالسن رو باور نمیکرد. اینجور مزخرفات همیشه ناگهانی اتفاق میوفتادن. به لیوان نیمه پرِ نوشیدنیِ دراکو توی سینک نگاه انداخت. نمیدونست نوشیدن بعد از مصرف مسکن چه عوارضی داره و یا خوب هست یا خیر؛ اهمیت نمیداد. یک لیوان جدید برداشت، یک صندلی بیرون کشید و لیوانش رو تا نصف پر کرد.
کالسن غیرمنتظره وارد زندگیِ هری شده بود. اطلاعات و جزئیات دقیقی از اولین دیدارشون نداشت و فقط سه سال اولِ رابطشون رو حفظ کرده بود. به مدت سه سال همه چیز بی نقص میگذشت، تا اینکه دو سال آخر تمام زندگی و روحیه شاد هری رو از هم پاشوند. کالسن مشکل کنترل اعصاب داشت و هری این قضیه رو تا سه سال بعد از رابطه فهمیده بود. درسته عصبی میشد و از کوره در میرفت، ولی خودش رو به خوبی جلوی هری کنترل میکرد.
این موضوع باعث شد که کالسن به همه چیز گیر بده. از ریزترین جزئیات ایراد میگرفت و حجم بسیار زیادی از عصبانیتش رو روی هری خالی میکرد. همیشه با خودش میگفت تقصیر کالسن نیست و این مشکل خیلی اذیتش میکنه، ولی وقتی رابطشون رو تموم کردن، هری تازه متوجه اینکه بعضی مواقع کالسن نقش بازی میکرد شد.
سال آخر رابطه، کالسن با شخص جدیدی آشنا شد و به عنوان دوست به هری معرفیش کرد. شاید از عمیق ترین بخش قلبش میدونست که این دوستی قرار نبود پایان خوبی برای رابطه خودش و کالسن باشه، ولی چیزی نگفته بود. ماه های آخر، کالسن تغییر رفتار داد و انگار هیچ اهمیتی برای هری قائل نبود. سریع تر از قبل عصبانی میشد و شب ها دیر به خونه میومد، تا اینکه هری متوجه همه چیز از طریق مکالمه های کالسن با اون دوست شد و کالسن رو از خونه بیرون انداخت.
روزهایِ بعد از جدایی فرقی با کابوس نداشتن. حمله های عصبی، بی خوابی، کابوس های متعدد، کمبود وزن، استرس، بیماری، ناراحتی و خیلی جزئیات بیشتر که هری به یاد نداشت. یک سال بعد از اون اتفاق، هری با دراکو آشنا شد. برخلاف رابطه اش با کالسن، هری تمام جزئیات دیدارش با دراکو رو به یاد داشت.
YOU ARE READING
Down the road. | Drarry
Short Storyتوی داستانی که رابطه هری و دراکو پستی بلندی داره و تلاش میکنن تا جاده مقابلشون رو هموار کنن. Cover credit: Pinterest