Epilogue

467 53 18
                                    

ترمیم یافتن پروسه‌ای ساده برای فرد زخمی نخواهد بود. وقتی زخم شما عمقی باشه، زمان میبره تا دوباره بهبود پیدا کنه. شاید این پروسه ماه‌ها طول بکشه، ولی مطمئناً ارزشش رو داره. پشت هر دردی که تحمل میکنیم، همیشه چیزی هست که حال ما رو زمین تا آسمان تغییر میده. اون 'چیز' مورد نظر میتونه هر چیزی باشه.

"دیروز رفتی پیش تراپیست؟" صدای هری از آشپزخونه باعث شد دست از نوشتن برداره. خمیازه کوتاهی کشید و خودکار رو گوشه‌ای در دل کاغذ تنها گذاشت.
"اگه نمیرفتم تو بدون شک از خونه پرتم میکردی بیرون!" تن صداش رو تغییر داد و خنده‌اش رو تا حدودی مخفی کرد.
"اگه این مکالمه ادامه پیدا کنه امکانش هست همین امشب پرتت کنم بیرون، تو که مشکلی نداری!؟" هری با لبخندی ملیح به اتاق نشیمن اومد. موهای نیمه بلندش کمی بهم ریخته بود و عینکش حسابی نیاز به دستمال داشت.

"چرا شبیه کسی شدی که یه دور رفته قرون وسطا و برگشته؟" این بار بدون اینکه جلوی خودش رو بگیره شروع به خندیدن کرد.
"به اندازه کافی حوصله ندارم، پس شوخی نکن!" صداش حوصله ضعیفش رو آشکار میکرد.
با لبخندی روی لب‌هاش، دسته‌ کاغذ‌های سفید رو روی میز گذاشت و همونطور که چند ضربه به ران پاهاش میزد گفت:"بیا بشین تا ببینم چرا باید بی‌حوصله باشی وقتی با کسی مثل من زندگی میکنی؟"
پسر دستی به موهاش کشید. به سمت دراکو شروع به قدم زدن کرد و گفت:"چون خیلی اصرار میکنی قبول میکنم! فکر نکن با خواسته خودم دارم میام روی پاهات بشینم، باشه؟"
"هر جور که تو بخوای!" لبخند روی لب‌هاش بزرگتر شد.

وقتی هری روی پاهاش نشست، دراکو دست‌هاش رو به دور کمر پسر حلقه کرد و به صورتش چشم دوخت.
"چرا داری با چشم‌هات قورتم میدی؟" با صدایی آروم پرسید.
"میدونستی ماهی‌ها حافظه خیلی قوی دارن مخصوصا توی موسیقی؟" طوری درمورد این موضوع صحبت میکرد که انگار موردعلاقه‌‌اش در تمام دنیا بود.
با شنیدن این حرف، هری چشم‌هاش رو لحظه‌ای روی هم فشرد:"چرا باید به ماهی‌هایی که الان دارن توی دریاها شنا میکنن فکر کنی؟"
"دارم حال و هوات رو عوض میکنم. واضح نیست؟"
"با ماهی؟" موفق به پنهان کردن لبخندش نشد.

Down the road. | DrarryDonde viven las historias. Descúbrelo ahora