4

334 56 24
                                    

فردای اون شب، دراکو زودتر از طبق معمول بیدار شد و هری تظاهر کرد که متوجه نشده. صدای قدم های پی در پی دراکو توی اتاق میچرخید. روز تعطیل بود و دراکو هیچوقت بدون برنامه ریزی با هری این روزها رو شب نمیکرد. با توجه به دعوای دیشب، بی تفاوتی دراکو درمورد این موضوع طبیعی بود.

دراکو به چرخیدن دور اتاق ادامه داد تا اینکه صدای بسته شدن در اتاق به گوش رسید. هری بلافاصله نشست و صورتش رو توی پتو مخفی کرد. هر وقت بحثی رخ میداد، دراکو همه احساسات و ماجرا رو به طرف هری هل میداد. اون از این اخلاق دراکو با خبر بود؛ میدونست از کنار اومدن با مسائل سخت متنفره و با این حال باز هم دراکو رو توی قلبش راه داده بود. اون خودش هم کامل نبود، ولی توی این موارد همیشه بیشتر از دراکو تلاش میکرد.

باید مثل خود دراکو عمل عکس العمل نشون میداد؟ بی تفاوت میشد و از خونه بیرون میرفت؟ چرا نمیتونست همچین کاری انجام بده؟ از روی پا تختی عینکش رو برداشت و از تخت به بیرون پرید. اوضاع آنچنان خوب نبود، ولی باید میگذشت.

برای درست شدن این اوضاع تا چه زمان باید صبر میکرد و منتظر می موند؟
-
برخلاف انتظارات هری، دراکو درست سر ساعت ده شب برگشت. با ورود دراکو به آشپزخونه ، کوچکترین حرکتی نکرد و به ادامه کار خودش مشغول شد. دراکو از کنارش رد شد و هری از اینکه پسر بوی الکل میداد هیچ تعجبی نکرد.

عادت نوشیدن دراکو نسبت به هری نامنظم تر بود. بعد از تصادف، دراکو نتونست خیلی از الکل دوری کنه. هروقت مسئله ای اذیتش میکرد، مصرف الکلش بالا میرفت. این قضیه برای هری آزاردهنده بود و الکل عصب های بویاییش رو کند میکرد، ولی در حال حاضر انرژی زیادی برای بحث کردن نداشت پس چیزی نگفت.

با اضطراب مداد رو بین انگشت هاش چرخوند. هیچوقت وضعیت روحیش رو بیان نمیکرد و نمیگفت که استرس داره یا درگیر نگرانی شده چون همه چیز توی حالات رفتارش دیده میشد. بی اختیار شروع به حرکت دادن یکی پاهاش کرد و تمام حواس و دقتش رو روی طرح مقابلش گذاشت.

ظاهرا دراکو متوجه این حالات هری شده بود چون لحظه ای ایستاد و بدون اینکه چیزی بگه به هری نگاه کرد. بدون شک هری هم انتظار شنیدن حتی یک جمله هم از دراکو نداشت. این رفتار همیشگی و ثابت پسر بود؛ بعد از هر بحثی که بینشون ایجاد میشد، دراکو هیچ کلمه ای نمیگفت.

قدم های نامنظم پسر به طرف هری کشیده شدن. یک دستش رو به دور کمر هری حلقه کرد. هری مداد رو گوشه ای انداخت و گفت:" تو مستی! این کاری که میکنی محبت نیست و فقط به خاطر اون الکلیه که مصرف کردی." موهای هری رو از جلوی پیشونیش کنار زد و زمزمه کرد:" من دوستت دارم هری. میدونم بعضی وقتا خیلی بحث میکنیم، ولی خیلی وقته که قلبم رو برای خودت برداشتی." هری به چشم های نقره ای پسر خیره شد.

Down the road. | DrarryWhere stories live. Discover now