Min yoongi
▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃ساعت ، 2 نصفِ شب
یونگی مشغول فکر کردن بود ، در حالی که روی صندلیِ کنار تختی که جیمین روش خوابیده بود ، نشسته بود.
میخواست به چیزی که سال ها پیش اتفاق افتاده بود یا چیزی که ساعت ها پیش اتفاق افتاد ، یا چیزی که ممکنه سال ها بعد اتفاق بیفته ، فکر کنه.
داشت فکر میکرد که ، تا کی قراره دووم بیارم؟
سالها بعد، می تونست خودش رو تک و تنها ببینه و تو زندان بودنش هم ممکن بود.
از موقعی که به اون کلانتری رفتن ذهنش خالیِ خالی بود. کنجکاو بود که تهیونگ وقتی برادر ناتنیش رو دید ، چه احساسی داشت ، پسر ساکت بود و از اون موقع حوصله حرف زدن نداشت.
"هیونگ؟" صدای نرمی زمزمه کرد و یونگی یادش رفت چند ثانیه پیش در مورد چی داشت فکر می کرد ، توجه اش کاملاً توسط پسری که حالا بیدار بود جلب شد.
"جیمین؟" یونگی تا حدی به آرومی گفت ، ولی بازم صداش خش داشت ، سعی میکرد چشمهای جیمین رو تو تاریکی که نور ماه به آرومی میدرخشید ، پیدا کنه.
از نظر جیمین ، شنیدن صدای یونگی اونو از درون می لرزوند ، هر کاری که اون انجام میداد دعوتی بود برای شاخ و برگ دادن به فانتزی های جیمین.
(چه فانتزی هایی کلک؟🤨😜😉😂)"چرا نمی خوابی؟" جیمین قبل از پرسیدن این سوال جراتش رو جمع کرد.
یونگی صادقانه با صدای آروم جواب داد: "نتونستم بخوابم."
جیمین به آرومی از روی تخت بلند شد و نشست تا خوب بهش نگاه کنه. برای لحظاتی به هم خیره شده بودن ، سکوتِ بینشون به طرز شگفت آوری معذب کننده نبود.
هر دوشون از بهترین تلاششون مایه میذاشتن که هیچ احساسی از خودشون نشون ندن، اما هیچ کدوم یادشون نرفت که چشماشون می تونن حرف بزنن.
یونگی اولین کسی بود که تماس چشمی شون رو قطع کرد، "ساعت 3 صبحه جیمین ، برگرد بخواب"
(اینجا از 3am استفاده کرده بود که یاده آهنگ هالزی که با همین اسمه افتادم خیلی خوبه براتون گذاشتم تو کاور حتما گوش بدید)
VOUS LISEZ
STOCKHOLM SYNDROME✞︎⛓
Fanfiction"دوست دارم" "نه ، با خودت این کار رو نکن" یونگی که یکی از جنایتکاران تحت تعقیب شهره ، از دزدیدن افراد و عصبانی کردن خودش به بدترین شکل لذت می بره ، ولی نمی تونه خودش رو مجبور کنه که به آخرین قربانیش آسیب برسونه. یه دانش آموز جوونِ دبیرستانی که اسمش...