❗حتما قبل از خوندن فصل دوم فصل یک رو بخونید❗
فصل اول👈 the little father
زندگی ادامه داره (فصل دوم پدر کوچک)
زندگی ادامه داره.....
حتی اگه زیر بارون خیس شیم، یا همه ی راه ها بن بست شن....
حتی اگه یکیمون کم شه....یا مجبور به خداحافظی بشیم
حتی اگه با...
جیمین قاشقو به دهن سوکی نزدیک کرد سوکی با بازیگوشی نصف غذاشو میخورد و نصفشو روی میز می‌ریخت ×سوکی چرا اینجوری میکنی باید غذای کمکیتو بخور تا زود بزرگ شی سوکی زد زیر گریه ×باشه باشه نخور همینجا بشین تا شیرتو درست کنم همه ی حواس جیمین پی هیون بود اون با کوک رفته بود بیمارستان....جیمین نمیدونست باید چیکار کنه تا هیون دست از این کارای شتاب زدش بکشه به سالن برگشت سوکی رو بغل کرد و و رو دستش خوابوند و بعد شیشه شیرو به دهنش نزدیک کرد مدتی بود که دردای ضعیفی رو حس میکرد و این هشدار شروع دوباره ی دردای همیشگیش بود به سوکی که با چشمای گردش تند تند شیرشو میخورد نگاه کرد و گفت: ×آبا بخورتت؟ سوکی فقط نگاه کرد ....جیمین موهای مشکیشو از روی پیشونیش کنار زد سوکی دستشو دراز کرد و به زنجیر جیمین چنگ زد....همون‌طور که شیر میخورد با زنجیر توی گردن جیمین بازی میکرد لحظاتی بعد در باز شد و کوک و هیون وارد شدن جیمین سرشو بلند کرد دست هیون باندپیچی شده بود بعد از اینکه خیالش راحت شد دوباره به سوکی نگاه کرد.... سوک دست از شیر خوردن کشید جیمین شیشه شیرو روی میز گذاشت و سوکی رو بغل کرد و مشغول قدم زدن شد +بدش به من تو برو بخواب ×نه خوابش میاد بذار بخوابه هیون نزدیک رفت و گفت: _میشه امشب بیام پیشت؟ جیمین جوابی نداد روشو برگردوند +فکر نکن بخاطر دیوونه بازی امشبت از گندکاریات می‌گذرم _باشه اصلا بزن منو بکش فقط یه امشبو بذار پیشش بخوابم +چند وقته؟ _چی؟! +سیگار میکشی _یه هفته +روی چند نخ؟ _باور کن زیاد نکشیدم +چند سالته؟ چهل؟ _جئون چرا نمیخوای بفهمی منم نیاز به تفریح دارم چرا مثل بچه ها باهام رفتار میکنین؟ +چون بچه ای جیمین با سوک رفت تو اتاقش و درو بست هیون از بی‌توجهی جیمین داشت دیوونه میشد _چجوری از دلش دربیارم؟ +هیچ راهی نداره بچه ای که رو پدرش دست بلند کنه بچه نیست هیولاس _جئون غلط کردم .....قول میدم تکرار نکنم +بسه بسه از این حرفا زیاد شنیدم _تو آخرین تکیه گاه منی ...خواهش میکنم جئون +با این حرفا خر نمیشم _برم گم شم راحت شی؟ +هه! _باشه قول میدم تکرار نشه +میتونی بری _ممنونم هیون وارد اتاق جیمین شد جونگوک هم با کلی فکر و خیال از پنجره به بیرون زل زد ....نگران پسرش بود و فکرش حسابی درگیر بود ....اون تو سن حساسی بود و باید حسابی ازش مراقبت میکرد هیون روی تخت نشست جیمین کنار سوکی که خوابش برده بود دراز کشیده بود _جیمین؟ من نمی‌خواستم بزنمت ×کی به تو اجازه داد بیای تو؟ هیون جیمینو به سمت خودش برگردوند و طبق عادت سرشو روی شونش گذاشت اما جیمین سرشو هول داد ×از من فاصله بگیر هیون با بغض گفت: _جیمین! و دوباره سرشو رو شونش گذاشت ×گفتم به من نزدیک نشو من پسری به اسم هیون ندارم _پس من چیم؟ ×تو دشمن منی _از اولم منو نمی‌خواستی نه؟ از اولم جلوی خوشبختیتو گرفتم ...نذاشتم زندگی کنی ....بخاطر من کلی عذاب کشیدی اگه من نبودم فلیکس نمیتونست اذیتت کنه نمیتونست زندگیتو خراب کنه اگه من نبودم خوشبخت بودی الانم یه خانواده ی سه نفره ی خوشحال بودین مگه نه؟ ×بیرون _من می‌دونم اضافیم ....می‌دونم حالتون از من بهم میخوره جیمین چپ چپ نگاش کرد _بلاخره بهم نگاه کردی! و بعد خودشو بالا کشید و رد کبودیو بوسید اشکای روی گونش باعث شدن صورت جیمین خیس شه _من خیلی پسر بدیم ولی ......دوست نداشتم نگاه کثیف اونا به بدن بی نقص آبام بیفته ببخشید جیمین ×فکر کردی به این راحتی کارتو فراموش میکنم ؟ هیون با گریه گفت: _ولی من خیلی دوست دارم ....درسته که بچه ی خوبی نیستم ولی من از همه بیشتر دوست دارم حتی از جئونم بیشتر دوست دارم ولی چون بداخلاقم همه فکر میکنن احساس ندارم ×چته چرا گریه میکنی؟! _اصلا از وقتی این کپک به دنیا اومده منو نمی‌بینی ×بچم عین ماهه بهش میگی کپک؟ _پس من چیم گراز؟ ×به گراز توهین نکن _جیمین! هیون عین بچه ها داشت گریه میکرد _من می‌دونم تو اونو بیشتر دوست داری هفته ی پیش هوسوک براش هزار جور کوفت و زهرمار خرید برای چی انقدر بهش توجه میکنه؟ ×لوس ترین آدم روی زمین تویی هرچی بزرگتر میشی لوس تر میشی _همش بغلش میکنی بوسش میکنی بهش توجه میکنی با خودت میبریش بیمارستان ×نکنه انتظار داری تورو هم بغل کنم بچرخونم تو خونه؟ _من فقط ازت توجه می‌خوام ×تو کمبود شخصیت داری بچه جون وگرنه آدم با حرف یه غریبه یهو قهر نمیکنه _اگه منظورت اون فروشنده ی عوضیه باید بگم حق داشتم اصلا به اون چه که من چه نسبتی با تو دارم من از این حرفا خوشم نمیاد ×انقدر بینیتو نمال به من _نمالیدم با استینم پاک کردم ×کثیف _من می‌دونم چه کار بدی کردم .....معلوم نیست جئون قراره باهام چیکار کنه ولی حتما بدبختم میکنه ×نترس دیگه کسی به تو کاری نداره برو روزی بیست پاکت سیگار بکش گریه ی هیون بلند تر شد جیمین به دست باندپیچی شده ی پسرش که روی شکمش قرار داشت نگاه کرد....دست خودش نبود اما دلش سوخت ×بخیه خوردی؟ _اره .....خودمو تنبیه کردم حقم بود هیون اینو گفت و دوباره رد کبودی جیمینو بوسید ×برو هیون ......برو می‌خوام بخوابم _کاش من سوکی بودم اینجوری دوستم داشتی ×تو اگه یکم حرف گوش کن بودی هم من هم جئون انقدر بهت سخت نمیگرفتیم _شما اصلا به من توجه نمی‌کنین تابستون منو به زور فرستادی پیش هربوجی ×به زور؟؟؟؟ خودت گفتی می‌خوام باهاشون برم مسافرت _من دلم میخواست تو و اون مرتیکه ی سیکس پک دارم بیاین ×نترس با کارایی که تو کردی از این به بعد مرتیکه ی سیکس پک دار تا دم در مدرسه هم باهات میاد گریه ی هیون دوباره اوج گرفت ×چی میخوای هیون؟ تو واقعا مشکلت چیه؟ هیون با گریه گفت: _تو حتی به من شیرم ندادی ولی به این اورانگوتان دادی ناخودآگاه جیمین خندش گرفت..... هیون خیلی جدی گریه میکرد و حرفای بچگونه میزد باورش نمیشد پسرش انقدر لوس باشه ×نه به اون قلدری کردنات نه به این بچه بازیات _این آبای منو ازم گرفته ×من می‌خوام بخوابم اگه میخوای حرف بزنی برم بیرون _باشه دیگه هیچی نمیگم بخواب جیمین به طرف سوکی برگشت و به هیون پشت کرد .....و هیون تازه متوجه شد که اینبار هیج جوره نمیتونه جبران کنه
جونگوک با وکیلش تماس گرفت و گفت: +سلام شبت بخیر.....میخواستم راجب یه مسئله ای باهات صحبت کنم #سلام بله آقای دکتر؟ +می‌خوام مدرسه ی هیونو عوض کنم سطح پایین ترین و بدترین مدرسه ی سئول رو برام پیدا کن #اما ایشون که تو بهترین مدرسه ی سئول مشغول تحصیله! چرا میخواین بفرستینش یه همچین جایی؟ +فقط انجامش بده! جونگوک وارد اتاق هیون شد کوله و کتابای درسیشو تو سالن گذاشت و در اتاقو قفل کرد و زیر لب گفت: +با همه ی امکاناتت خدافظی کن پسرم!
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
