part18

4.5K 686 284
                                    

بعد از رفتن تعمیرکار هیون از پله ها پایین اومد و دست به کمر روبروی جیمین که داشت با اشتها معجونشو میخورد ایستاد
_خوشمزس؟!
×میخوری؟
_نخیر!
×حالا چرا طلبکاری؟
_خجالت بکش
×برای چی؟
_برای اینکه ....
جیمین زل زده بود به هیون و هیون هم نمیدونست چی باید بگه پس ترجیح داد حرفو عوض کنه
_از دست اینا من پیر میشم
×چی گفتی؟
_میگم اون‌ چیه داری میخوری؟
×معجون انرژی زا
_بازم هست؟
×نه تموم شد
_واقعا که!
×میتونم به صورت آمپول بهت تزریقش کنم
_یعنی چی؟
×یعنی امپولش هست میخوای بزنم بهت؟
_مگه من موش ازمایشگاهیم؟
×از بیرون شام سفارش بده گشنمه
_امر دیگه؟ خونه رو تمیز کنم شام سفارش بدم دیگه چی؟
×فردا صبح زود باید برم بیمارستان
جیمین نزدیک رفت و کنار گوش هیون داد کشید
×کوک اومدی بیرون
هیون دستشو رو گوشش گذاشت
_آخ کر شدم
کوک از طبقه ی بالا داد زد
+ هیون این بچه چرا وحشت زدس؟چیکارش کردی؟
_عجب بچه ی بزدلیه ها!
×چی میگی برا خودت؟
_شما معجونتو بخور
×خوردم
جانگوک با سوکی اومد پایین اونو پایین گذاشت و کش و قوسی به کمرش داد
سوکی با دیدن جیمین گفت:
-آپا گاژ
×گازت بگیرم؟ باشه عزیزم حتما
جیمین تو یه حرکت سوکی رو از رو زمین بلند کرد و بوتیشو گاز گرفت سوکی‌ جیغ میکشید و دست و پا میزد
+بچمو کشتی ظالمممم
×اخیش چسبید
جیمین سوکی‌ رو زمین گذاشت .....تو چشای درشت سوکی اشک حلقه زده بود و حالت لباش حاکی از این بود که هر لحظه امکان داره بغضش بترکه
دست فسقلی تپلشو رو بوتیش کشید و مثل یه گوله ی برفی کوچولو به طرف کوک رفت جانگوک سوکی رو بغل کرد و نرم بوسیدش
+آپا خیلی بده اره؟
هیون پرید وسط حرفش ...دهنشو کج کرد و گفت:
_من همه چیو رعایت میکنم!!
+چیو؟
هیون سرشو به دو طرف تکون داد
+چی میگه این بچه خل شده؟
×به من چه چرا از من میپرسی؟
_سقفتونم تعمیر شد اگه امری ندارین بنده برم بیرون
×بیخود...فردا امتحان داری
_خوندم تازه دیروزم رفتم پیش تایگر کلی باهام تمرین کرد بلدم
×امیدوارم

.................‌‌‌‌.................

هیون کنار سوجون روی سکوی سنگی نشست و گفت:
_چه خبر؟
#هیچی برای امتحان فاکینگ فردا آماده ای؟
_نه هیچی نخوندم ولی به جیمین گفتم کلی درس خوندم
#خب بلاخره که نمرتو میبینه
_فوقش دعوام می‌کنه دیگه
#هیون پدرات پزشکن پدربزرگاتم که تحصیل کرده و های لون، تو با این وضع درس خوندن قطعا مایه ی ننگشونی
_خب میگی چیکار کنم درس بخونم دکتر شم؟
#اره خب چیه مگه؟
_سوجون من درسم نخونم دوتا صندلی ریاست همین الانشم به ناممه
#پس نفست از جای گرم بلند میشه پسره ی لوس
هیون اومد جواب دوستشو بده که یکی از دخترای مدرسه جلوشون سبز شد ....دخترک دامن کوتاه سفیدی پوشیده بود به علاوه ی یه نیم تنه ی گلبهی رنگ و یه کت سفید کوتاه روش
لپاش گر گرفته بود و قرمز بود و با بند کیفش بازی میکرد موهای خرماییشو پشت گوشش فرستاد و زیر چشمی به هیون نگاه کرد
¢سلام
هیون ابرویی بالا انداخت و گفت:
_تو همونی هستی که یه ساله تو کف منی؟
#هیون!
دخترک که از حرف هیون جا خورده بود گفت:
¢من .....
_تو چی؟ روم کراش داری؟ هه طبیعیه
دختر که حسابی داغ کرده بود یدفعه ای با صدای بلند گفت:
¢فردا با من بیا سر قرار
_وااااااات؟؟؟؟؟؟
¢اره تو درست فکر می‌کنی من ازت خوشم میاد
هیون با حالتی مسخره خندید و گفت:
_میدونی چند نفر تو نوبتن که با من بیان سر قرار؟ تو اصلا می‌دونی من کیم؟
¢کیه که تو مدرسه تورو نشناسه؟ تو یه پسر از خود راضی شرور و بدجنسی!
_اگه اینجوریه چطور از من خوشت اومده؟
¢چون....نمی‌دونم
_جالب شد!
¢لطفا با من بیا سر قرار همین یه بار
سوجون که دید جو مناسب نیست گفت:
#من میرم یه هوایی بخورم برمی‌گردم
_نه مثل اینکه تو هنوز نفهمیدی با کی حرف میزنی!
¢جئون هیون .....همه تورو تو مدرسه میشناسن من حتی یادمه وقتی یکی از دخترای سال پایینی تو سالن غذاخوری بهت پیشنهاد داد چجوری آبمیوتو خالی کردی تو سرش و تحقیرش کردی
_من تحقیرش نکردم فقط ارزششو بهش یادآوری کردم
¢برای همینه که میگم بدجنسی
_پس چرا میخوای با یه آدم بدجنس بری بیرون؟!
¢چون برام عجیب و کنجکاو کننده ای
هیون با فکر خبیثانه ای گفت:
_باشه من فردا باهات میام سر قرار
¢راست میگیییی؟؟؟؟؟
_اره
هیون نیشخندی زد و از سکو پایین پرید و سمت سوجون رفت
سوجون با اخم گفت:
#چی بهش گفتی؟
_گفتم باهاش میرم سر قرار
#باز چی تو سرته؟
_حوصلم سر رفته
#هیون خواهش میکنم به این دختر کاری نداشته باش من شنیدم وضعیت روحی مناسبی نداره
_خب به من چه؟
#شر درست نکن برای خودت
_نترس مثل بقیه س
#اوووووف
........................................

Life Goes On...فصل دوم پدر کوچکKde žijí příběhy. Začni objevovat