part82

3.6K 783 279
                                    

چشاشو باز کرد تند نفس می‌کشید و ترسیده بود حس میکرد دهنش خشک شده .....به بطری آب نگاه کرد .....بلند شد و کمی آب خورد

به کوک که خوابیده بود نگاه کرد و بعد کش موشو برداشت موهاشو پشت سرش جمع کرد و از اتاق بیرون رفت اول به نارا سر زد کل اتاق بوی توت فرنگی و آلبالو میداد

دست مشت شده ی نارارو که روی سینش قرار داشت بوسید و از اتاقش خارج شد و وارد اتاق سوکی‌ شد سوکی هم غرق خواب بود انگشتشو نوازش وار روی لپش کشید و بعد از پله ها پایین رفت

در اتاق هیونو باز کرد بیدار بود نور آبی،صورتی اتاق تو چشم میزد .....هیون تو بالکن اتاقش با گوشی حرف میزد

وقتی خیالش راحت شد برگشت تو اتاقش و سعی کرد دوباره بخوابه اما همه چیز سیاه و ترسناک بود.....خودشو به کوک چسبوند کوک تو عالم خواب و بیداری دستشو باز کرد جیمین سرشو رو سینش گذاشت و چشاشو بست..

.......

هیون و تهیونگ مشغول تماشا کردن عکسای روز جشن بودن تهیونگ با دیدن یونگی بین جمعیت گفت:

÷یونگی؟! این یونگیه؟

_اره خودشه

÷اون روز اونجا بود؟

_اره برام یه دسته گل آورد ....گفت به زودی میبینمت به نظرت منظورش چی بود؟

÷نمیدونم ....پس دیگه ازش بدت نمیاد

_معلومه که بدم میاد

÷ولی چشات اینو نمیگه

_ولش کن حرفشو نزن این دختررو ببین

÷کدوم؟

هیون به دختری که قد کوتاهی داشت و موهای بلند مشکیشو دم اسبی بسته بود اشاره کرد و گفت:

_این

÷این کیه؟

_هفته ی دیگه قراره برم خونه ی یکی از دوستام اینم هست

÷خب؟

_شدیدا روم کراش داره می‌خوام با بچه ها دستش بندازم یه نقشه ی توپ دارم

تهیونگ اخم کرد و گفت:

÷این مسخره بازیاتو تموم کن هیون

هیون از لحن جدی تهیونگ تعجب کرد

_چرا یهو جدی شدی؟

÷چون از این کارات خوشم نمیاد .....تو دلت میخواد یکی با احساست بازی کنه؟

_خب حالا انقدر جدی نباش

تهیونگ روشو برگردوند

_هنوز عکسا تموم نشده

÷نمیخوام ببینم

_باشه بابا کاریش ندارم قهر نکن

تهیونگ جوابی نداد هیون خودشو بهش چسبوند و گفت:

Life Goes On...فصل دوم پدر کوچکHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin