part85

2.9K 692 95
                                    

جیمین همون‌طور که نارارو بغل کرده بود درو به روی تهیونگ که با دسته گل بزرگ پشت در ایستاده بود باز کرد

×سلام

÷سلام حال شما؟

×چه عجب یاد ما کردی بفرمایید تو

جیمین از جلوی در کنار رفت تهیونگ وارد شد و لپ نارارو بوسید

÷چطوری عسل من

نارا صورتشو عقب کشید

÷هنوزم بد اخلاقه؟

×بدجوری بداخلاقه

÷به اوپاش رفته دیگه

×هیون؟

÷اره نیست؟

×هست....هیون بیا تایگر اومده

هیون در اتاقو باز کرد و با اخم محوی گفت:

÷سلام

تهیونگ دسته گلو به سمت هیون گرفت

×فکر کردم دسته گل برای منه

÷نه این مال هیونه بیخود به دلت صابون نزن

نارا لبشو به صورت جیمین چسبوند و شروع کرد به مکیدن لپش

هیون به اجبار دسته گلو گرفت

_ممنون

÷کوک و سوکی‌ نیستن؟

×کوک سوکی رو برده حموم

تهیونگ نشست هیون با اخم روبروش نشست

×من برم قهوه درست کنم

بعد از رفتن جیمین هیون پرسید

_چرا اومدی؟

÷چته تو؟

_روت میشه باهام حرف بزنی؟ اونم بعد از اون حرفایی که زدی؟

÷مگه من چی گفتم هیون؟

_بهتره راجبش حرف نزنیم اصلا حوصله ندارم

÷تو خیلی حساسی من واقعا منظوری نداشتم

_بیخیال

÷باید با هم حرف بزنیم دوتایی اوکی؟

جیمین با سینی قهوه وارد سالن شد داشت تمام سعیشو میکرد نارا دستشو تو قهوه ها فرو کنه هیون با قدم های تند خودشو به پدرش رسوند و سینی قهوه رو گرفت و رو میز گذاشت

÷ممنونم جیمین

جیمین رو مبل نشست و گفت:

×چه خبر؟

÷خبر خاصی نیست اومده بودم هیونو ببینم

×خوب کاری کردی اتفاقا بهش گفتم خیلی
وقته نیومده پیشت

نارا با کنجکاوی به لپ جیمین نگاه کرد و دوباره دندوناشو چسبوند به لپش و شروع کرد مکیدن

÷لثش میخاره؟

_اره

لحظاتی به سکوت گذشت و بعد تهیونگ گفت:

Life Goes On...فصل دوم پدر کوچکWhere stories live. Discover now