part56

3.7K 669 203
                                    

تهیونگ حتی یه لحظه هم نمیتونست از نگاه کردن به صورت ماه گونه ی نارا دست بکشه

÷روز به روز خوشگلتر میشه

_دیگه داره حسودیم میشه

تهیونگ به هیون نگاه کرد خندید

_تایگر؟

تهیونگ همون‌طور که با لبخند به نارا نگاه میکرد و سعی داشت انگشتشو تو مشت کوچولوی نارا قفل کنه گفت:

÷بله

_تو خبر داری یونگی برگشته؟

تهیونگ سری تکون داد و گفت:

÷خب؟

_حوصله ی دردسر جدید ندارم

÷یونگی دردسر نیست

_قبلا نظرت چیز دیگه ای بود

÷خب اشتباه فکر میکردم اتفاقا فرداشب خونه ی هوسوک دعوتیم توام میای؟

_نه حوصله ندارم

÷حتی اگه من باشم؟

هیون به فکر فرو رفت

÷نگران یونگی نباش اوکی؟

_سعی میکنم

با عطسه ی نارا هیون وحشت زده گفت:

_وای داره سرمامیخوره! بدبخت شدم جونگوک منو می‌کشه

تهیونگ پتوی نارارو دورش پیچید و بغلش کرد

÷نترس سرما نمیخوره ....آخ دماغ فینگیلیشو ببین

_شبیه جئونه بزرگ بشه دماغشم شبیه اون میشه

÷بین شما سه تا فقط سوکی شبیه جیمینه

_اره

÷و البته لبای تو ....لبات شبیه لبای جیمینه!

هیون به تهیونگ نگاه کرد

÷چیه؟! اشتباه میکنم؟

_نه ....نه اشتباه نمیکنی!

.................................................

جانگوک کل سالنو متر کرده بود بس که قدم زده بود
+برم دنبالشون؟

جیمین با خونسردی گفت:

×چته تو؟ تازه رفته انقدر نگران نباش

+سرمانخوره هوا سرده

×نمیخوره

+جیمین یه ساعت گذشته دیر شد بذار برم
دنبالشون

×کوک با ملاقه میزنم سیاه و کبودت میکنما

سوکی خودشو تو بغل جیمین‌ انداخت و گفت:

-هینی کو؟

×رفته خونه ی عمو تایگر زود برمیگرده

-منم بلم

×چرا بچمو نبردی کوک؟

+گفتم شاید نگه داری سه تا بچه برا تهیونگ سخت باشه

Life Goes On...فصل دوم پدر کوچکWhere stories live. Discover now