جیمین ماشینو پارک کرد و پیاده شد هیون در حالی که نارارو بغل کرده بود پشت سرش راه افتاد
هوسوک درو به روی جیمین و بچه ها باز کرد سوکی با دیدن عمو هوسوکش دستاشو باز کرد و رفت طرفش=چطوری شیرینکمممم
هوسوک سوکی رو بغل کرد
=خوش اومدین چطوری هیون ....اوه این فسقلیو هم با خودت آوردی؟
×اره
=کوک نیومد؟
×نه کوک یکم کار داشت
هیون چپ چپ به جیمین نگاه کرد
=بیاین تو
یونگی با دیدن جیمین لبخند زد و رفت جلو
#سلام
جیمین به یونگی نگاه کرد تغییر کرده بود پخته تر شده بود و البته خوشتیپ تر!
×یونگی!
جیمین چند قدم جلو رفت هیون زیر نظر گرفته بودش ......جیمین و یونگی به هم نزدیک شدن چند ثانیه همو نگاه کردن و بعد همدیگرو در آغوش گرفتن ....هیون لباشو از حرص جمع کرد جلو رفت و عمدا کنارشون وایساد
_سلام!
یونگی با دیدن هیون از آغوش جیمین دل کند
#سلام هیون! حالت چطوره؟
_ممنون
یونگی لپ سوکیو کشید و گفت:
#چقدر بزرگ شد من وقتی تو شکم آبات بودی دیده بودمت فسقلی
سوکی که یونگی رو نمیشناخت انگشتشو تو دهنش کرده بود و با خجالت بهش نگاه میکرد
#چقدر شبیه توئه جیمین
=آره سوکی خیلی شبیه جیمینه
یونگی با دیدن نارا گفت:
#این همون شیرین عسلیه که هوسوک میگفت؟
جیمین با خنده گفت:
×اره عضو جدید خانوادمون فکرشو میکردی صاحب همچین خانواده ی پر جمعیتی بشم؟
#نه واقعا! چقدر کوچولو و با نمکه میشه بغلش کنم؟
هیون بلافاصله گفت:
_نه تو بغل غریبه ها گریه میکنه
جیمین نارارو از آغوش هیون گرفت و گفت:
×یونگی غریبه نیست
و اونو به یونگی داد یونگی با احتیاط نوزادو بغل کرد و لبخند لثه ایشو بهش نشون داد
#خیلی کیوته
بعد از احوال پرسی همگی دور هم نشستن جیمین پرسید
×تو چه خبر؟ ازدواج نکردی؟
#نه برای چی ازدواج کنم حوصله دردسر ندارم .....دارم راحت زندگیمو میکنم
أنت تقرأ
Life Goes On...فصل دوم پدر کوچک
أدب الهواة❗حتما قبل از خوندن فصل دوم فصل یک رو بخونید❗ فصل اول👈 the little father زندگی ادامه داره (فصل دوم پدر کوچک) زندگی ادامه داره..... حتی اگه زیر بارون خیس شیم، یا همه ی راه ها بن بست شن.... حتی اگه یکیمون کم شه....یا مجبور به خداحافظی بشیم حتی اگه با...