سایدِ آبی..
یادمه ی یه وقتی که حالم خوب نبود، یکی بهم گفت احوالات آدما هیچوقت یکسان نیستن، تویی که الان حالت بده شاید فردا ساعتی از روز رو درحال قهقهِ زدن باشی!.
حق با اون بود..
اما من چرا باید نیمه ی پر لیوان رو نگاه کنم؟!
من میخوام ازین زاویه نگاه کنم، که بر طبق این منطق، منی که دیروز حالم خوب بود ممکنه امروز افتضاح باشم!
میخوام ازین دیدگاه نگاه کنم که، همه ی آرامش ها قبل از طوفانن!..
درسته.. چرا باید خوشبین باشم؟ چه دلیلی وجود داره؟
مردم معمولا وقتی که باهام آشنا بشن، ازم میخوان با آدمای بیشتری معاشرت کنم، اونا فکر میکنن اینطوری من دگرگون میشم.. احمق ها!
من قوی نیستم.. و دلیلی هم نداره که قوی باشم..
احتمالا اگه همکارِ الکی خوشم الان پیشم بود، بهم میگفت که خودت باید دلیلی باشی برای قوی شدنت!
اینطوری نیست که مردم یا اون پسره پارک، اشتباه بگن.
اما هسته ی سایه ای که توی مغزم کاشته شده، افکاری که برخلاف میلش باشن رو پس میزنه، هر حرفی، هر کمکی..
بخاطر همینه، که همیشه آرزو میکردم جای اینکه خودم دلیلی باشم برای قوی شدنم، کسی وجود داشت تا بخاطر اون، از جام بلند شم، یک انگیزه.. شاید یکغریق نجاتِ درحال مرگ، که دستش رو بگیرم، و باهم به سمت سطح اقیانوس شنا کنیم..
سایدِ آبی..
یکی از هزار رویِ رنگارنگ منه.
ساید های رنگارنگ و زیبایی که مدت هاست براشون کور رنگی گرفتم.
و غرقم تویِ خاکستریِ بی تفاوت.
درواقع خصوصیت خاکستری، از درون درد کشیدنه، وضعیتیه که گاهی خودِ آدم نمیفهمه چرا؟ واسهی چی حالش اینطوریه؟ برای چی انقدر قلبش سنگینه و دلش میخواد جسمِ لزج مسخرهی توی جمجمهاش رو با شکستنِ اون استخونِ زشت، بیرون بکشه و برایمدت ها پرت کنه یه گوشه، و درحالی که از جای خالیِ توی سرش خونِ که روی صورتش سُرسُره بازی میکنه، لَم بده روی تختش و چشم هاش رو ببنده، و با احساس خالی بودن مغزش، لب هاش با لذت و خوشنودی به خنده و آسودگی باز بشن.
ساید آبی..
رنگی به ملایمی سفیدی و پاکیِ روحِ یک نوزاد، که تازه وارد این دنیای نفرت انگیز شده و گریهی گوش خراشش بعد از بیرون اومدن از رِحَمِ مادر، به سادگی اعتراضش رو نشون میده..
سایدِ آبی..
رنگی به ملایمیِ اون سفیدِ پاک..
اما خیلی خطرناک تر از خاکستری!..
سایدِ آبی، رویِ عجین شدهی انسان با دَرد، و به همون اندازه، متضادِ با بیتفاوتی های خاکستری.
آبی بی تفاوت نیست..
آبی روی تختش مثل مُرده ها نمیافته و خیره نمیشه به سقف تا سایه ها با دستای تیره و زُمُختشون خفهاش کنن.
آبی، غمدار ترین سایدِ یک آدمه.
خطرناکی، که وقتی سرو کلهاش پیدا بشه، باید بفهمی دیگه مرگ و زندگیت دستِ اونه.
آبی از سایه ها متنفره.
آبی به سایه ها پوزخند میزنه.
و سایه ها از آبی وحشت دارن.. چون میفهمن فردی قدرتمند تر از خودشون وجود داره!
آبی اهمیتی به سایه های مسخرهی ناتوان نمیده، و درست وقتی که تمام روحت رنگش رو بگیره، این درواقع تویی که به سایه های گوشهی اتاقت پوزخند میزنی و خودت هستی که دستات روبه آرومی سمت گردنت میبری، تا راه ارتباطی اکسیژن و شش های نا امیدت رو سَد کنی!
و این تاثیرِ آبیه..
سایدی به مراتب خطرناک تر از خاکستریِ بیتفاوت!..
VOCÊ ESTÁ LENDO
[ SHIFT ] ↬ KookV
Fanfic"شیفت" سلام؛ این نامه برای توئه ژنرال دایسو؛ تویی که از حالا به بعد، فقط کیم تهیونگ هستی..! ژانر: Angst/crossover/classic/future/psychological/romance کاپل اصلی: KookV کاپل فرعی: Sope