خانواده

51 9 2
                                    

(برای این پارت، پیشنهادم آهنگ snooz از یونگی و ووسونگه)
پلی کنید.

_________________________________________
قسمت پانزدهم- خانواده

وقتایی که نوجوون بودم، هیچوقت کنار کسانی که اسمشون " اعضای خانواده" بود احساس راحتی نداشتم.
از همون موقع ها، احساس می‌کردم یه چیزی فرق داره، من فرق داشتم.
احساساتم، عقایدم، حالاتم.
یادم میاد که سراسر پر بودم از خشم، احساس کمبود توجه و عدم درک نشدن.
خانواده؛
اون ها تماما روی من کنترل داشتن، کنترل هایی سراسر از  شک و عقده.
من توی اون خونه یاد گرفته بودم که هر چیزی بهایی داره، اگه نمره‌ی خوبی بدست نیاری؟ احتمالا دو روز بدون آب و غذا توی زیر زمین حبسی، اگه بخوای قانون شکنی کنی، احتمالا رد کبودی های روی بدنت تا چند هفته ای موندگاره.
و همین باعث شد فاصله بگیرم، از اون ها، از خود واقعیم..
باعث شک شد، باعث خوب دروغ گفتن و پنهان کاری شد، باعث بلوغی زودرس شد.

و، وقتی سرکشی های نوجوانا‌نه‌ام شروع شده بود، وقتی اولین بار صرفا جهت لجبازی با خانوادم زیر سن قانونی الکل نوشیدم، وقتی حتی توی اون سن اولین سکس‌ام رو هرچند ناخواسته تجربه کردم، وقتی بعد از اون اتفاق و قربانیِ پدوفیل شدن مدت ها آسیب روحی دیده بودم، هیچوقت اون ها کنارم نبودن.
چون من، خوب پنهان کردن رو یادگرفته بودم، خوب بلد بودم چطور کثافت‌کاری کنم، چطور بعد از هر زخم عمیق دست هام رو با گریه بانداژ کنم و میون اون گریه ها هیستریک بخندم..

همیشه تنها بودم، حتی بعد از اولین اقدام به خودکشی برای یک نوجوانِ سیزده ساله.. چهارده، و پونزده ساله..

بار ها با تمام حماقت و خستگی انجامش میدادم.
غرق کردن خودم توی آب؟ رنگین کردن پوستم به رنگِ خون؟ خوردن اون اسمارتیز هایِ رنگیِ دروغین؟!
مهم نبود چطوری..
من می‌خواستم رها بشم.
چون دیگه منی وجود نداشت، دیگه منی برای افسردگیِ حاد وجود نداشت؛
چون این افسردگی بود که تمامِ منِ خسته رو من رو بلعیده بود..

و خیلی طول کشید، که بخوام اعتراف کنم آخرین اقدامم براش، به هفده سالگی برمی‌گرده، در حالی که حالا در آستانه‌ی سی سالگی به‌سر می‌برم..
می‌تونستم بهش افتخار کنم؟ به جنگیدن ها؟ به اینکه خودم رو از وجود اون هیولای خاکستری بیرون کشیدم؟
شاید..
اما صدایی همچنان در گوشم نجوا می‌کنه:"- شاید حالا آزاد تر از زمانی باشی که روحت رو بلعیده بودم اما.. من هنوزم کنارتم!".

و این صدا.. برای لرزشِ دوباره‌ی تمام روحم از ترس کافیه..!
*
*
*
*
*
*
چشم هام بسته‌است، دارم سعی میکنم از متودِ کرم‌چاله استفاده کنم، بدنم به حالتِ ستاره‌دریایی روی تختِ تک‌نفره‌ام دراز کشیده‌است.
نفس های عمیقی کشیدم، بار ها از شماره‌ی نحسِ صد تا خودِ صفر لعنتیش شمرده‌ام.
بار ها اون جمله‌ی کذاییِ" من شیفت می‌شم، به زودی به دی آرم(D.R)شیفت می‌شم" که دیگه حالم داره از تکرارش بد می‌شه رو گفتم.
به سمت‌کرم چاله دویدم، درونش پریدم، شناور بودم، اما در نهایت به هیچ هم نرسیدم!.

[ SHIFT ] ↬ KookVDove le storie prendono vita. Scoprilo ora