پسرِ شکلاتی 1

43 13 5
                                    

آدمای درگیر افسردگیِ حاد، به روان‌پزشک مراجعه نمی‌کنن.
اونا؛ هیچ ایده ای ندارن که قراره چی بگن.
اونا فکر می‌کنن توی یه اتاق نشستن و برای اینکه یکی قضاوتشون کنه و در نهایت بهش چارتا قرص بده بهش پول میدن.
و در یک جمله، "براشون بی فایده تلقی می‌شه".

اونا نمی‌خوان به روان‌پزشک مراجعه کنن تا بتونن با قرص و دارو بیماریشون رو کنترل کنن.
درواقع؛ می‌خوان فریاد بکشن و بگن دلشون نمی‌خواد نفس بیمارشون کنترل بشه و می‌خواد که برای همیشه دست از سرشون برداره!..
شاید سوال پیش بیاد که اینطوری زندگی کردن بی فایده و غیر ممکنه، پس چرا با این حال خیلی ها با اینکه افسردگی حاد دارن دست به خودکشی نزدن؟!
ممکنه دلایل مختلفی براش وجود داشته باشه..
آدمی که تو زندگیش از خودش بیشتر از هرکس دیگه ای متنفره، حتی برای مردنش هم به فکر بقیه‌ی آدم های اطرافشه، اون آدم بلد نیست خود‌خواه باشه.
دیگران چی می‌شن؟ پدرو مادرم چه اتفاقی براشون میفته؟ مادرم هروز بعد از من گریه می‌کنه؟ پدرم بهش حملات قلبی دست نمیده؟!..

یا بعضی های دیگه، جرات این رو ندارن تا جون خودشون رو بگیرن.
و شاید عده ای هم با تمام اتفاقات، هنوز دلیلی برای ادامه دادن دارن!..

به هر حال هرکسی به دلیلی زنده است..
اما چیزی که آدم های درگیر افسردگی همیشه با خودشون تکرار می‌کنن اینه که "زنده ام چون نمی‌تونم بمیرم!"

درسته!
اون ها نمی‌تونن بمیرن، و این ممکنه هر دلیلی داشته باشه.

وقتی از کسی که درگیره افسردگیه بپرسی چرا فکر می‌کنی راه حلش مرگه؟ قطعا بهت جوابی نمیده.

مسلما اونها فکر می‌کنن که دیگران قادر به درکشون نیستن.
البته.. تا حد زیادی هم درست فکر می‌کنن!

با گذر از تمامِ "می‌فهممت" درکت می‌کنم" "آروم باش" "منم همینطور" ها، چیزی که واضحه اینه که تو هیچ‌وقت از مسیری که اون رد شده به طور کاملا واضح رد نشدی!
حتی اگر تجارب مشابه بهش داشته باشی، عمیقا اون رو زندگی نکردی، حداقل نه با گونه ای که اون کرده!

پس گفتن این جملات.. فقط باعث دور تر شدنِ آدم از اونها می‌شه.

اون ها؛ فقط وقتی اون قدر به پوچی و جنونِ غیر قابل تحملی می‌رسن، دست به خودکشی می‌زنن.. باید درک کرد که کشته و مرده ی پدیده‌ی ناشناخته ای مثل مرگ نیستن!

اونها فقط به دنبال راهی برای "رهایی" هستن.
و اونقدر ناچار شده ان و راهی نمی‌بینن که به سوی ناشناخته‌ها روی میارن و بهشون پناه می‌برن.
مثل اعتیاد
مثل ازدواج های ناخواسته
مثل فرار
مثل مرگ!

و بعد از اون چه اتفاقی می‌افته؟ آیا به آرامش می‌رسند؟
بعد از مواد زدن و سِیر کردن در دنیای دیگه
بعد از رفتن به زیر سقف با فردی جدید..
بعد از رهایی از منطقه‌ی نیمه امن
بعد از سیاهیِ بدونِ دم و بازدم

[ SHIFT ] ↬ KookVOù les histoires vivent. Découvrez maintenant