Part 13

739 133 0
                                    


با بیاد آوردن خاطراتش لبخند گرمی روی لب هاش نشست اما دوباره بغض کرد ،انتخاب مین هوان اشتباه بزرگی بود در حالی که مین هوان خیلی ارزون در ازای 2۰هزار دلار جونگ کوک رو فروخته بود درست روزی که پدرش توی دفترش ملاقاتش کرده بود.
اوایل نمیدونست معنی نیشخند مین هوان بعد از زدن اون حرف ها بهش چی بوده اما وقتی اتفاقی دو سال قبل یسونگ رو بعنوان کاراموز یه شرکت دیده بود ازش شنیده بود که مین هوان از پدرش پول گرفته و طمع این رو داشته که بازم جونگ کوک رو بازی بده و ازش پول بگیره ،اما انتظار نداشته جونگ کوک انقدر احمق باشه که خونه و پولش رو بخاطرش ول کنه و درسته کوک همونقدر احمق بود.
گرچه یسونگ تشویقش کرده بود که خیلی قوی بوده و بهترین کار زندگیش رها کردن مین هوان بوده چون خودش هم همین کار رو کرده بود.یسونگ گفته بود که قابل تقدیره که روی پای خودش ایستاده و اجازه نداده هیچ چیزی از پا درش بیاره و جونگ کوک واقعا به شنیدن اون جملات نیاز داشت.
اه غمناکی کشید و سمت گوشیش شیرجه زد و با تردید دستش روی شماره ای که مدتی میشد باهاش تماس نگرفته بود لغزید و خیلی سریع صدای گرمی توی گوشش پیچید.
-هی ببین کی بلآخره زنگ زده جونگ کوک شییییی؟؟!!
دختر پشت خط با یکم ناراحتی گفت و در مقابل جونگ کوک با ذوق جواب داد
-شب بخیر هیونگ نیم ،منم دلم برات تنگ شده بود !
صدای هوف کلافه دختر رو خیلی راحت شنید.
-لعنت بهت توی فسقلی هزار بار بهت گفتم بهم نگو هیونگ نیم
جونگ کوک قهقهه زد و بعد دختر کمی مکث کردن و گوش دادن به خنده شیرین کوک ادامه داد.
-اخبار راجع بهت رو دنبال کردم اوضاعت چطوره ؟امروز ...
-خوبه نونا همه چیز خوبه ،من ...من امروز دیدمش
دختر که خیلی واضح منظورش رو فهمیده بود با تردید و نگرانی پرسید
-اونجوری که میخواستی پیش رفت ؟
جونگ کوک لبخند زد
-اوهوم خیلی خوب بود انتظار نداشتم انقدر شکسته شده باشه من....من دلم براش تنگ شده بود...
لحن صدای دختر بلافاصله تغییر کرد جونگ کوک اونقدر میشناختش که بفهمه الان واسش خوشحاله
-خیلی خوبه که بلآخره از تنبیه خودت و اونا دست برداشتی ،اینکه دیدیش خیلی خیلی خیلی خوبه شماها لایق یه فرصت دیگه هستین.
جونگ کوک گوشه تیشرتش رو به بازی گرفت.
-نونا این بیشتر یه تنبیه برای خودم بود ،من میتونستم همون روز برگردم خونه اونا بیرونم نمیکردن خوب میدونم که انجامش نمیدادن اما همون جور که خودت گفتی اشتباهم چی؟ اون رو چیکار میکردم من به آدم درستی اعتماد نکردم و مطمئنا اونا هم دیگه بهم اعتماد نداشتن بخاطر یه عوضی کنارشون گذاشته بودم و حقم بود که تنبیه بشم تا یاد بگیرم واقعا به کی باید پشت کنم.
بعد یه سکوت کوتاه دختر جواب داد.
-کوک تو فقط خودت رو تنبیه نکردی حرف هات درسته اما نباید خودت رو از خانوادت محروم میکردی
جونگ کوک بین حرف دختر پرید.
-نونا همون جور که همیشه میگی دیگه گذشته ،اون روزا خیلی وقته که گذشته
جونگ کوک با نیشخند ادامه داد.
-اگه برمیگشتم خیلی اتفاقا نمی افتاد مثلا خودت شانس ملاقات با من رو از دست میدادی و دیگه معلوم نبود کی خدا همچین لطفی در حقت میکرد سون هوا شی
دختر بعد از خنده کوتاهی ادامه داد
-اوومممم بهش که فکر میکنم کوک حق با تو اگه میرفتی من شانس دیدن یه فرشته مهربون رو از دست میدادم.
لحن شیرین دختر به خندش انداخت اما باعث نشد حقیقت رو به زبون نیاره.
-خودت خوب میدونی که شانس واقعی برای من بود و فرشته ای که خدا سر راهم گذاشت تو بودی
بعد جوری که انگار زیادی چندش بوده گفت
-اه لعنتی زیادی احساساتی شدم فک کنم وقتشه قطع کنم تا بیشتر چندش نشده
یه صدای فین فین ضعیف بهش فهموند که دختر مهربون و احساساتی رو به گریه انداخته.
-دردسر ساز کوچولو حق با تو داری اشکمو در میاری ،بهتره بری و استراحت کنی روز سختی داشتی بازم بهم زنگ بزن میدونی که حرف زدن باهات رو چقدر دوست دارم.
لبخند زد و با اینکه دختر نمی دیدش سر تکون داد.
-اوهوم ،باشه توام مراقب خودت و دوست پسر بی سلیقت باش
-هی...کوک..
تلفنش رو با خنده روی پاتختی گذاشت قلبش امروز حسابی گرم شده بود دیدن مادرش و همینطور حرف زدن با سون هوا حس خوبی بهش داده بود.
زنده موندنش بعد از ترد شدن از طرف خانوادش فقط بخاطر وجود سون هوا بود.روزایی که دلتنگ مادرش بود توی آغوش اون دختر مهربون اشک ریخته بود و وقتی تصمیم گرفته بود برای دور شدن از همه چیز به سئول بیاد سون هوا بهش کمک کرده بود تا اون رستوران رو برای کار پیدا کنه و حتی توی دانشگاه پذیرش بگیره.
دانشگاهی که با کلی علاقه شروعش کرده بود اما مدتی بود دیگه اشتیاقی به درس خوندن هم نداشت حالا که فکر میکرد دلش برای اون وو هم تنگ شده بود.خیلی وقت بود ندیده بودش چون هربار وارد دانشگاه میشد همه دورش جمع میشدن و این باعث اذیت کردنشون میشد.

🔥 WrongChoice WrongPerson 🔥Where stories live. Discover now