Part 18

709 120 9
                                    


یه قدم از هایون فاصله گرفت و وسواس گونه خودش رو توی آینه نگاه کرد
-مطمئنی لباسم مناسبه ؟
هایون سمتش رفت و کت اسپرتش رو مرتب کرد
-مطمئنم ،خیلی خوبه داری میری توی یه بار لباست زیادی هم خوبه ،قراره مردونه بنوشی و باهاش حرف بزنی اون غریبه نیست پدرته مطمئن باش قرار نیست اتفاق بدی بیوفته .
سرش رو به دیوار کنارش کوبید.
-میترسم ،نمیتونم نترسم اگه بخواد بگه هنوز ازم خجالت میکشه چی؟
یا اگه بهم بگه دیگه نزدیک مامان نشم چی؟
-کوک خفه شو
هایون سرش داد زد و سمت خودش چرخوندش چتری هاش رو دوباره مرتب کردد.
-هرچی هم بخواد بگه و هر اتفاقی هم بخواد بیوفته تا نری و نبینی نباید مثل یه احمق رفتار کنی
هایون عطر رو سمتش اسپری کرد.
-هر اتفاقی بیوفته نترس و مطمئن باش ما رو داری ،ما تا آخرش کنارتیم.
...................................
وارد فضای نیمه تاریک بار شد. نوری که توی سالن میتابید فضای تاریک رو دلهره اور میکرد شایدم این تصور خودش بود که تمام وجودش پر از استرس بود.درک نمیکرد چرا خیلی ها این نوع نور پردازی رو دوست دارن چی توی تاریکی هست که انقدر مشتاقشن؟
با راهنمایی آجوشی و احترام کارکنان به آقای ایم و خودش ،پشت سرش مرد میانسال وارد طبقه دوم بار شد. فضایی کاملا متفاوت چیدمان چشم گیر ست های مبلمان تمام چرم ،دکور شیک و لوسرهای کوچیک و بزرگ و مطمئنا گرون قیمت .انگار طبقه پایین اتاق یه جور متل بود و حالا این طبقه شبیه رویال سوییت بهترین هتل ها.
سمت یکی از اتاق های ویژه راهنمایی شد و پشت میز بزرگ و گرانیتی توی بالاترین نقطه اتاق قامت آشنایی قلبش رو فشرد و باعث شد تیزی دردی رو روی صورتش حس کنه.
ناخوداگاه دستش روی صورتش نشست دچار توهم شده بود یا دقیقا جای همون سیلی داغ بود و میسوخت ؟
پدرش با دیدنش ایستاد و سمتش اومد با نزدیک شدن مرد از حرکت ایستاد از نزدیک شدن بهش میترسید و قدم هاش کند شد. پدرش پیشدستی کرد و قدم هایی که جونگ کوک برای برداشتنش مردد بود رو به سرعت برداشت.
قبل از اینکه حتی فرصت کنه عقب بره یک آن احساس کرد توی امن ترین نقطه دنیاس و حتی اگه الان درست توی ۱۰سانتیش یه بمب اتم هم منفجر بشه اسیب نمیبینه ،اونجا بود درست بین بازوهایی که تمام بچگیش پناه اش بودن ،جایی که همیشه لم میداد تا بتونه از پشت پنجره بزرگ سالن بارش برف رو تماشا کنه بین بازوهایی که با قدرت افسانه ایشون کمکش میکردن تا گلوله بزرگ برف رو روی قبلی بذاره تا بدن آدم برفیش رو بسازه.
هر دو مرد وقتی به خودشون اومدن که خیسی لباس هاشون از اشک بهشون دهن کجی میکرد بهشون دلشکستگی و درد چندین سالشون رو یادآوری میکرد.بهشون یادآوری میکرد با غرور و حماقت چطور همه چیز رو برای همدیگه سخت و دردناک کردن.
از پدرش فاصله گرفت و بهش تعظیم کرد
-از دیدن دوبارتون خوشحالم مستر جئون
ووبین با به یاد اوردن عادت پسر کوچولوش وقتی مادرش رو میس جئون و خودش رو مستر جئون صدا میزد خندید.
-منم از دیدنت خوشحالم مستر خرگوشه
جونگ کوک با شنیدن اون کلمه با حرص غر زد
-بابا
نمیدونست فلسفه اینکه همه خرگوش صداش میزنن چیه حتی هایون با اینکه هربار کتک میخورد هم این کلمه رو تکرار میکرد.
پشت میز جا گرفت و لیوانی که پدرش براش پر کرده بود رو بین انگشت هاش گرفت این اولین بار بود که بعنوان یه پدر و پسر کنار هم مینوشیدن.خوب یادش بود که قبل از اون اتفاق مزخرف پدرش بهش قول داده بود آخر هفته اولین شب پدر و پسریشون رو باهم بعنوان دوتا بزرگسال میگذرونن و جونگ کوک خیلی برای اون شب هیجان داشت اما...
-جه هیون خیلی دلتنگت بود
به پدرش نگاه کرد واقعا دلش برای اون کوچولوی احمق تنگ شده بود.
-خب پس چرا نیومد ؟
ووبین جرعه از لیوان توی دستش نوشید
-فردا صبح میرسه سئول و مطمئنم یه راست میاد دم خونت
متعجب پرسید
-میرسه سئول ؟
-آره احتمالا طرفای صبح هواپیماش فرود میاد ،میره کالج مورد علاقش توی شهری که دوست داشت
جونگ کوک با حیرت به پدرش خیره شد و با ذوق گفت
-اوه شیکاگو اون احمق واقعا تونست ؟؟؟!!
پدرش با لبخند سری تکون داد
-مطمئن باش بفهمه هنوز بهش میگی احمق بدجور سرت تلافی میکنه
هردو با بیاد اوردن حساسیت جه هیون روی اون کلمه لبخند زدن گرچه اون لبخند برای هر دو دردناک بود جونگ کوک بودن کنارشون رو خیلی ساده از دست داده بود تمام لحظات سال های گذشته رو از دست داده بود و ووبین خودش رو مقصر میدونست که همچین ظلمی رو در حق خودش و خانوادش کرده.
-هیچوقت نمیخواستم همه چیز اینجوری بهم بریزه.من فقط برای اینکه بفهمم ازت چی میخواد بهش چند هزار دلار پیشنهاد دادم و اون بی تردید قبول کرد.من فقط ازش خواستم کاری کنه بیخیالش بشی و اون بهم گفت وقتی حسی بهت نداره راحت میتونه کاری کنه ولش کنی.

🔥 WrongChoice WrongPerson 🔥Where stories live. Discover now