سیزدهم نوامبر سال 1821
هشت روز.
دقیقاً هشت روز ملالآور از آخرین دیدارش با جونگ جهیون، میگذشت.
هشت روزی که تماماً به کشیک دادنهای به ظاهر پنهانی در کنار محوطهی اطراف دریاچه و به چشم نخوردن کوچکترین اثری از مرد، گذشت.
هشت روزِ مملو از دلتنگیای که هر دقیقه بیشتر از گذشته، قلبش رو میفشرد و بیتابی و بیقراریای غیرقابل کنترل.
مادربزرگ برگشته بود. روزها به سرعت میگذشتن و شبهای مهآلود، به دنبالشون از راه میرسیدن. باز هم ظهرها با بلا تا خونه پیادهروی میکرد و حتی بعضی روزها، مادر بلا متوقفش میکرد و مجبور بود برای چند دقیقه، تظاهر کنه که یکی از همون خانمهای علاقهمند به سخنچینیه.
همه چیز مثل گذشته بود.
همون انسانها. همون روستا. همون دریاچه. همون مسیر. همون خونه و همون کتابهای خاک گرفته در کنج کتاب.خونهی چوبی قدیمیشون.
همه چیز و همه کس به جز پسر هجده سالهای که رو ملحفههای نمگرفتهی تختش نشسته و زانوهاش رو در بغلش جمع کرده بود، درست مثل گذشته بودن.
اما تیونگ تغییر کرده بود.
این چیزی بود که مادربزرگ و بلا، گاه و بیگاه به زبون میآوردن و اگر قصد داشت صادق باشه، حقیقتاً توان انکارش رو نداشت.
میدونست که همینطوره.
میدونست که احساسات و قلب و روحش، ذرهای به گذشته شباهت نداشتن.
جونگ جهیون خیلی آبی بود.
نگاهش. رفتارش. شخصیتش. صداش و هالهی یخزدهای که همیشه دور تا دورش رو احاطه کرده بود.
اما تیونگ آبی نبود؛ نه با اون روح زرد رنگ و لبخند درخشان و سرزندهش که میتونست به تنهایی، تمام روستا رو در شبها روشن کنه.
ولی حالا که جهیون بهش رنگ جدیدی رو نشون داده بود، همه چیز رو آبی میدید.
میدونست با اقامت بیش از اندازهش در ملک جونگ و اون حرکتی که مرتکب شده بود، از حدش عبور کرده و احتمالاً مسبب احساس ناامنی مرد شده؛ اما در هر صورت اینکه اون با عدم حضورش و دور کردن خودش از پسر کوچکتر، مجازاتش کنه، خیلی ناعادلانه به نظر میرسید.
شاید هم اون اصلاً به عنوان مردی که در حال پشت سر گذاشتن چهارمین دهه از عمرش بود، چه به صورت آشکار و چه پنهانی، کوچکترین اهمیتی به یک نوجوان آزاردهنده نمیداد.
شاید فقط یه بچهی احمق و نابالغ محسوبش میکرد که هنوز به درجهی قابل قبولی از پختگی نرسیده و به همین سبب، نسبت به نگاههای شیفتهش، بیاعتنا بود.
YOU ARE READING
𝙏𝙝𝙚 𝙇𝙖𝙠𝙚𝙨 | 𝙅𝙖𝙚𝙮𝙤𝙣𝙜
Fanfiction⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘢𝘦𝘺𝘰𝘯𝘨 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦 "برای اون همین کافی بود که صفحات بیشتری از دفترش، شانس ثبت کردن چهرهی مرد رو بر روی خودشون داشته باشن. تا هر اندازه که به طول میانجامید."