-هی پسر! این کیک ماهی ها چقدره؟_ظرفی هزار وون آقا.
-دوتا ظرف بهم بده.
_بله حتما. هیونگ، دوتا کیک ماهی بذار!
+باشه جینی!
هیونجین دوازده ساله ظرف های داغ رو لای فویل پیچید و به دستای مرد سپرد، مرد اسکناس های چروک رو توی دست هیونجین رها کرد و سرخوش سمت همسر جوونش چرخید.
هیون تعظیم نصفه ای کرد و پول رو داخل کشوی فلزی گذاشت. اون شب زمستونی اولین برف سال باریده بود و کلی زوج های جوون توی خیابون های شهر قدم میزدن. این اتفاق برای هیونجین و بنگچان به معنای سود بیشتر بود و هردو از این بابت خوشحال بودن.
درسته که سهمشون از زندگی فقط یه اتاقک کوچیک زیر پله بود اما همون هم اجاره بها داشت که باید پرداخت میشد!
هیونجین انگشتای کشیده ش رو جلوی بخار بلند شده از کیک ماهی ها گرفت تا گرم شه:
_امروز فروش خوبی داشتیم!
بنگچان چهارده ساله سرش رو تکون داد و با انبر مشغول زیر و رو کردن توکبوکی ها شد:
+آره، خیلی خوب بود.ولی هوا داره خیلی سرد میشه، بهتره تا یه ساعت دیگه بریم.
هیونجین سرش رو به طرفین تکون داد:
_نه! باید همه رو بفروشیم بعد بریم.
+سرما میخوری جینی!
بنگچان با چشم اشاره ای به بینی یخ کرده ی هیونجین کرد:
+دماغتو ببین!
هیونجین دو دستش رو روی بینیش گذاشت و غرید:
_من تا همش رو نفروشم از اینجا تکون نمیخورم!
*
*
*هیون روی تشک دراز کشیده و پاهاش رو به بخاری نفتی وسط اتاق نزدیک کرده بود. پاهاش اونقدر یخ کرده بودن که به سختی گرمای تند بخاری رو حس میکردن. بنگچان روی تشک خودش دراز کشیده و مشغول شمردن پول ها بود:
+اینجا رو ببین جینی! پول اجاره مون دراومده. حالا میتونیم پول جمع کنیم و کاپشن بخریم، همونی که دیروز دیدی.
هیونجین کش و قوسی به بدنش داد:
_باید دوتا بخریم، مال تو هم خراب شده.
بنگچان پول ها رو توی جعبه گذاشت و توی رخت خوابش سمت هیون غلتید:
+مال من هنوز خوبه، فقط باید آستینش رو بدوزم.
هیونجین هردو دستش رو زیر سرش گذاشته و به سقف گچی اتاق خیره شده بود:
_هیونگ ینی سهمما از این دنیای بزرگ به اندازه ی دوتا کاپشن نو هم نیست؟
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐲𝐤𝐢𝐝𝐬 • 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱
Fanfiction«بچه های ولگرد» داستان زندگی پسرهاییه که از هیچ خودشون رو به جایگاهی که لایقش هستن رسوندن و دقیقا در لحظه ای که در اوج آرامش و سکون هستن سر و کله ی پسر دبیرستانی بنام فلیکس پیدا میشه. آیا بنگچان و هیونجین میتونن عواقب حضور فلیکس رو کنارشون کنترل کن...