با گوشی سامسونگ معمولی توی دستش از مغازه بیرون اومد و خب حداقل الان مقداری پسانداز توی حساب جدیدش داشت.
این اولین قدم برای شروع زندگی جدیدش بود که فلیکس خوب از پسش براومده بود.
گوشی رو توی جیب کاپشنش گذاشت و سمت پانسیونی که همون نزدیکی بود قدم برداشت. یه اتاق جمع و جور براش کافی بود. بهرحال ظهر تا شب توی رستوران بود. البته که بودجه ش بیشتر از اون رو هم جواب نمیداد.نیم ساعت بعد توی اتاق سه در چهاری ایستاده بود که از یه سینک، گاز و یخچال کوچیک و یه تخت و تلویزیون تشکیل شده بود.
فلیکس دستاش رو توی جیب کاپشنش برده بود و فکرمیکرد میتونه همچین جای خفه ای زندگی کنه؟
جوابش مشخص بود، چاره ی دیگه ای نداشت.
حداقلش این بود که اتاقش یه پنجره ی بزرگ داره و نور سخاوتمندانه داخل خونه ش میتابه.
لب پنجره ایستاده بود که گوشیش زنگ خورد، دستیار لینو بود.
_الو!
_بله تا نیم ساعت دیگه اونجام.
گوشی رو قطع کرد و از اتاق خارج شد، وقتی با مدیر پانسیون هماهنگی ها رو انجام داد به سرعت از ساختمون خارج شد و سمت رستوران رفت. خوبیش این بود که از پانسیون تا رستوران فقط بیست دقیقه راه بود و دیگه هزینه ی رفت و آمد به هزینه هاش اضافه نمیشد.
وقتی به در پشتی رستوران رسید نوک دماغش از سرما قرمز شده بود. داخل شد و لباسش رو با یونیفرم عوض کرد، مستقیم سمت ظرفشویی رفت که صدایی مانعش شد:
-فعلا بیا اینور، نیرو لازم داریم!
سمت دستیار لینو که مینگی نام داشت رفت.
_بله؟
-بیا اینا رو پوست بگیر تا من مرینید ها رو حاضر کنم. بلدی؟
مینگی چاقو و تخته رو به لیکس سپرد، لیکس جواب داد:
_توی یوتیوب یه چیزایی دیدم.
مینگی با سر به صیفیجات توی سبد اشاره کرد:
-شروع کن ببینم.
فلیکس دستاش رو توی سینک کناری شست و با چاقو شروع به پوست گرفتن صیفیجات متنوع توی سبد شد.
سیب زمینی، ترب، گوجه، بادمجون و...
فلیکس حتی اسم بعضیاشونو نمیدونست.
مینگی وقتی مطمعن شد فلیکس از پسش برمیاد رفت سراغ کار خودش. فلیکس اما حس خوبی داشت، کار کردن با چاقو و مواد اولیه بهش حس آشپز بودن میداد و توی دلش لرز شیرینی می انداخت.وقتی پوست کندن تموم شد مینگی بهش یاد داد هر کدوم از سبزیجات رو چطور ریز کنه و صدای برخورد چاقو با تخته ی چوبی توی بلند شد.
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐲𝐤𝐢𝐝𝐬 • 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱
Fanfiction«بچه های ولگرد» داستان زندگی پسرهاییه که از هیچ خودشون رو به جایگاهی که لایقش هستن رسوندن و دقیقا در لحظه ای که در اوج آرامش و سکون هستن سر و کله ی پسر دبیرستانی بنام فلیکس پیدا میشه. آیا بنگچان و هیونجین میتونن عواقب حضور فلیکس رو کنارشون کنترل کن...