10

676 94 21
                                    

یک هفته ای از اومدن لی بیومسوک و جار و جنجالی که راه انداخته بود می‌گذشت.

فلیکس حال و روز خوشی نداشت، شب ها نمیتونست درست بخوابه و سرکار مدام توی فکر بود، اما یک چیز بود که اونو‌ سر پا نگه می‌داشت : آزمون ورودی کالج آشپزی.

از کابین کامپیوتر بیرون‌اومد و هزینه ی کافی نت رو حساب کرد.

کوله ش رو انداخت روی دوشش و از در کافی نت بیرون‌اومد.

آزمون کالج آشپزی ثبت نام کرده بود. سه ماه تا آزمون تئوری وقت داشت و درصورت قبولی آخر بهار آزمون عملی میداد.

تصور یه آشپز توانمند شدن (چیزی شبیه به لینو) باعث می‌شد کیلو کیلو قند توی دلش آب بشه.

سرش پایین بود و قدم میزد، هوای زمستون سوز داشت و باد سردش به لپای گل‌بهی رنگ فلیکس میخورد.

آب بینیش رو بالا کشید و لبه های کلاهش رو به گردن نزدیک تر کرد.

به حومه ی شهر اومده بود تا در کنار ثبت نام خرید هم بکنه. (البته که توی حومه قیمت ها به صرفه تر بود)

سرش پایین بود و سمت خاروبار فروشی می‌رفت که صدای آشنایی اونو فراخواند:

-هی بچه!

لفظ بچه رو فقط یک نفر برای فلیکس به کار میبرد.

چرخید و هیونجین رو دید.

زیبا و برازنده، درخشنده مثل نور ملایم خورشید زمستونی.

فلیکس بدون اینکه متوجه بشه محو هیونجین با پالتوی کرمی بلندش شده بود.

هیونجین یک قدمی فلیکس ایستاد:

_اینجا چیکار میکنی؟

وقتی صدای رئیس بلند شد فلیکس به خودش اومد، تعظیم نصفه نیمه ای کرد:

+اومده بودم کافی نت و بعدش خرید، برای کالج آشپزی ثبت نام کردم.

_واو. خوبه!

هیونجین با سر به خواربار فروشی اشاره کرد:

_اومدم برای سفارشای رستوران، دوس‌داری بیای؟

فلیکس از جا پرید:

+معلومه!!!

هیونجین از واکنش بامزه ی فلیکس لبخند محوی زد و جلوتر از فلیکس وارد سالن سرپوشیده شد.

فلیکس تماما چشم‌بود و اطراف رو نگاه میکرد، هیونجین همون‌طور که جلو می‌رفت سراغ فروشنده های طرف قرارداد رستوران‌شون می‌رفت و سفارش ها رو هماهنگ میکرد.

فلیکس به صحبت هاشون‌نگاه میکرد و این بین هر از چندگاهی اگر اسم مواد اولیه ای رو نمیدونست از هیونجین میپرسید.

+عاااا پس فلفل سفید اینه..!

_آره . عطر قوی تری نسبت به بقیه داره.
فلیکس سرش رو تکون داد و‌ مشتاق به بقیه ی مواد نگاه کرد.

𝐒𝐭𝐫𝐚𝐲𝐤𝐢𝐝𝐬 • 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱 Where stories live. Discover now