دوهفته از باهم بودنشون میگذشت و تو این مدت خیلی بهم وابسته شده بودن و جیمین هم به تهکوک علاقه پیدا کرده بود ولی هنوز نمیتونست خیلی بهشون نزدیک بشه و معاشقه کنه چون واهمه و ترس از رابطه هنوز باهاش بود، تهکوک هم خیلی بهش فشار نمیاوردن و با ملایمت و عشق باهاش رفتار میکردن تا کم کم بهشون نزدیک بشه
با احساس قلقلک شدن گردنش چشماشو باز کرد.
وقتی دوباره چیزی رو روی گردنش احساس کرد روشو اونور کرد و تهیونگ رو دید که از پشت بغلش کرده و گردنشو میبوسه×صبح بخیر بیبی
خمیازه ی بامزه ای کشید که با عث لبخند تهیونگ شد، تهیونگ نوک بینیشو بوسید و لپشو کشید
×کیوت
سرشو پایین انداخت و بیشتر خودشو تو بغلش جمع کرد که تهیونگ محکم تر بغلش کرد
+کوکی کو
×پایینه
+آهاچشماش داشت بسته میشد که با محکم بوسیده شدن لپاش و گاز گرفته شدنش، چشماش گرد شد و به تهیونگ نگاه کرد
+یاااااااااااتهیونگ به لپای سفیدی که جای دندون روشون مونده بود و قرمز شده بود نگاه کرد و پوزخند زد
×خیلی خوشمزه ای بیبی، یه شب باید با کوک کارتو بسازیم
+یا یا یا کار خودتونو بسازیدتهیونگ لبخندی زد و از جاش بلند شد
×پاشو بیبی اینقد نخواب کوک پایین منتظرمونه
+باشهبا همدیگه پایین رفتن و وارد آشپزخونه شدن و کوک رو دیدن که داره میز رو با خوراکی های خوشمزه تزیین میکنه، جیمین با دیدن شیرکاکائو جیغ هیجان زده ای زد که توجه کوک جلب شد و بهشون نگاه کرد
_ اوه اومدید؟ دیگه داشتم میومدم بالا که صداتون کنم
+وای برید کنار من با عشقم خلوت کنمکوک و تهیونگ هیجان زده نزدیکش شدن و با ذوق و خوشحالی ازش پرسیدن
_×عشقت؟
جیمین به سمت لیوان شیرکاکائو رفت و یه قلپ ازش خورد که دور لبش رنگی شد، لیوانو به خودش چسبوند و با چشمای عاشقش نگاش کرد
+آره عشقمو میگم، میشه کل شیرکاکائو هارو من بخورم؟
کوک که حسودیش شده بود به سمت مبل رفت تا روش بشینه که یه دفعه کسی از پشت پرید روی کولش و از پشت بغلش کرد
+کوکی
_ برو پیش عشقت جیمین
+ببخشید کوکی، تو و تهیونگ عشقای منید
_ واقعا؟ ولی تا چندلحظه پیش یه چیز دیگه میگفتی
+تو داری به شیرکاکائو حسودی میکنی؟ من شما رو به هیچی ترجیح نمیدم
_ دست خودم نیست بیبی، چشم ندارم ببینم چیزی رو بیشتر از ما دوست داری
+نه من فقط شما رو دوست دارمخندون به سمتش برگشت و تو بغلش بلندش کرد، از دلبری ها و شیرین زبونیای جیمین خیلی خوشش میومد
YOU ARE READING
take care of me
Fanfictionشنیدی که میگن ماه پشت ابر نمیمونه؟ جیمین قرار بود خواننده بشه و با خانوادش زندگی خوبی رو داشته باشه ولی خبر نداشت که چه رازی رو دارن ازش مخفی میکنن، اما همیشه که قرار نبود اون راز باقی بمونه جیمین چجوری باهاش کنار میاد؟ میتونه بازم مثل قبل به زندگ...