_سلام جیمین شی
+آم.. سلام، بابا ایشون کیه
¢ایشون آقای جئون جونگ کوکه پسرم، بادیگارد جدیدت
+آهاجلوتر رفتمو خواستم برم بیرون که جئون بلند شد و دستشو آورد جلو، چند ثانیه کب کردم و وقتی فهمیدم منظورش چیه باهاش دست دادم
نگاهی به قیافش کردم، موهاش مشکی بود و چشمای بزرگ و سیاه رنگی داشت، یه پیرسینگ روی ابروش بود، تتوهای روی دستشم معلوم بود البته نمیدونم تا کجا ادامه داره چون بقیش زیر کت سرمه ای رنگش پنهان شده بود، در کل خوب بود ولی مشکل اینجا بود که قد بلندی داشت و بدنش ورزیده بود و من دقیقا از همین میترسیدم.
_جیمین شی، اینجایی
+ها.. آره
پوزخندشو دیدم و بعد با صدای بمی گفت
_خوبه
یا خدا این چرا اینجوریه ازش میترسم، معلوم نیست قصدش چیه.
خواستم سریع بزنم بیرون که بابا صدام کرد
¢جیمین صبر کن، گفتم ایشون بادیگارد جدیدته و این یعنی دیگه قرار نیست تنهایی این ور و اون ور بری.چشمامو بستم و اخم پررنگی کردم، اصلا حوصله ی یکی رو ندارم که بخواد هرجا میرم همراهم باشه و آرامشمو ازم بگیره، برگشتم سمت جئون
+خب جئون اگه قرار نیست صبر کنی تا زیر پات علف سبز شه و خونمونو آباد کنی دنبالم بیا.
متوجه اخمش شدم و بخوام صادق باشم واقعا ترسیدم ولی ترجیح دادم به یه ورم بگیرمو و سمت در برم
جئون از بابا خدافظی کردو پشت سرم راه افتادکوک
عجب بچه ی پروییه، هه خودم ادبش میکنم، آخی هنوز نمیدونه برای چی اینجام
ولی خیلی خوشگل و کیوته، مخصوصا اون موقعی که اخم کرده بود میخواستم یه لقمه چپش کنم، اینا خانوادتن عجیبن، مخصوصا اون برادرش هوسوک اولین باری که دیده بودمش، بهم خیره شده بود و حرف نمیزد، یه لحظه فکر کردم داره با اون نگاه خیرش مغزمو سوراخ میکنه ولی بعدش دستمو ول کرد و رفت، چش بود؟
دیدم داره همینطوری میره و قصد داره پیاده بره پس سریع بازوی لاغرشو گرفتم که وایسه ولی چون فکر اینکارو نمیکرد افتاد تو بغلم، لرزش بدنشو حس کردم و بعد سریع از بغلم اومد بیرون
+یاااا منحرفی چیزی هستی
_منحرف با من بودی؟!
+آم نمیدونم بذار فک کنم غیر از تو کسی اینجا هست که بهش گفته باشم.
نه این میخواد همینطوری تحقیرم کنه مطمئنم فکرشم نمیکنه که الان رییس یکی از معتبرترین شرکت های کره جلوشه_پیاده میخوای بری
+آره مشکلیه
_آره مشکله، باید با ماشین بریم اینطوری بهتر حواسم بهت هست.
یکم بهم خیره شد ولی وقتی جدیت و اخممو دید تسلیم شد و سوار ماشین شد
خودمم سوار ماشین شدمو نگاهی به ماشین کردم، هوم بد نیست ولی هیچی مثل ماشین خودم نمیشه
.
.
.
.
.
.
.
وقتی رسیدن استدیوی شوگا، جیمین بدون توجه به کوک از ماشین پیاده شد و وارد استدیو شد و در اتاق هیونگشو باز کرد و اولین چیزی که دید یونگی هیونگش بود که سرشو تا ته کرده بود تو یخچال و دنبال یه چیزی میگشت و زیرلب غرغر میکرد، بعد چند ثانیه با یه بشقاب پر از نارنگی سرشو آورد بالا و جیمین رو دید که یه مرد جذابِ گولاخم پشتش وایساده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
take care of me
Fiksi Penggemarشنیدی که میگن ماه پشت ابر نمیمونه؟ جیمین قرار بود خواننده بشه و با خانوادش زندگی خوبی رو داشته باشه ولی خبر نداشت که چه رازی رو دارن ازش مخفی میکنن، اما همیشه که قرار نبود اون راز باقی بمونه جیمین چجوری باهاش کنار میاد؟ میتونه بازم مثل قبل به زندگ...