پارت 9

910 177 107
                                    

دستشو گذاشت رو زنگو بی وقفه زنگ زد، از دیروز تا حالا هرچی به جیمین زنگ میزد در دسترس نبود، هیچ وقت پیش نمیومد که جواب تلفناشو نده مگر اینکه باهم دعوا بیوفتن که اونم نهایت بعد 10 بار زنگ زدن، جیمین مسدودش میکرد و دیگه تلفنش بوق نمیخورد
اما الان بعد از 78 بار زنگ زدن که مسدود هم نشده بود ولی جیمین گوشیشو جواب نمیداد و همین نگرانش کرده بود،
بالاخره بعد از 2 دقیقه بی وقفه زنگ زدن اونم ساعت 7 صبح، در باز شد و هوسوک درحالیکه یه بیژامه گشاد تنش بود و تابی که پوشیده بود تو شلوارش بود نمایان شد،

یه نگاه به سر و وضعش کرد، تابی که پوشیده بود قرمز رنگ بود، البته نمیشد اسمشو گذاشت تاب چون خیلی نازک و باریک بود و سینه هاش از بغلش زده بود بیرون،
و موهایی که سیخ شده بود و چشمایی که بسته بود و فقط کمی لاش باز بود تا فرد روبروشو تشخیص بده، و البته پوزخند گوشه لبش که اصلا به اون قیافه نمیومد و بیشتر شبیه کسایی بود که تازه از تیمارستان فرار کرده

$چیه بیبی کاری داری که ساعت 7 صبح دستتو گذاشتی رو زنگ و برنمیداری؟

¥همیشه تو در خونه رو باز میکنی؟ پس اینکه دفعه قبل گفته بودم خدمتکاری، حتما یه چیزی میدونستم، وگرنه خونه به این بزرگی تو همش درشو باز میکنی؟

هوسوک در حالیکه به خاطر پرویی بیش از حد پسر روبروش چشاش تا آخر باز شده بود، عصبی یکم جلوتر اومد

$ببین توله، من به خاطر اینکه آدمایی ولگرد و آویزونی مثل تو اینجا نباشن، فقط یه تایم خاصی رو تو روز خدمتکار میارم، در ضمن فعلا همه نگهبانا رو مرخص کردم چون میخوام بعضیاشونو عوض کنم و بهترشو بیارم، الانم که میبینی درو برات باز کردم چون آیفون خونه خرابه وگرنه از خواب عزیزم نمیزدم تا درو برای توی رومخ باز کنم، حالا کارتِ چیه

¥هرچی به جیمین زنگ میزنم جواب نمیده، نمیدونی کجاست؟

$مگه با تو نبود؟ دیروز که کنسرتش تموم شد بهش زنگ زدم گفته بود با توئه منم فکر کردم شبو میاد پیش تو

¥نه نیومده، 78 بار بهش زنگ زدم ولی اصلا جواب نمیده

هوسوک با حرف یونگی خیلی نگران شد، سابقه نداشت جیمین به گوشیش جواب نده، اون هیچ جایی رو غیر از خونه خودش یا یونگی نداره پس الان کجا ممکنه باشه، دعا دعا میکرد افکاری که تو ذهنش می‌چرخن واقعیت نداشته باشن

‌‌$ممنون که خبر دادی، خودم دنبالش میگردم

¥میشه منم بیام، خیلی نگرانشم

$باشه، بیا تو

داخل خونه شدن و هوسوک سریع با کوک تماس گرفت

$الو جئون؟ تو از جیمین خبر نداری؟ تلفنشو بر نمیداره

_تو راه خونتونم، یه اتفاقی افتاده، میام براتون توضیح میدم

take care of meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang